امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

عشق مامان و بابا

ماجرای خرید تبلت

1393/8/27 20:35
632 بازدید
اشتراک گذاری

   بعد مدتها تصمیم گرفتم موبایل جدید بخرم . غروب پنجشنبه با بابایی و امیرمحمد پیاده رفتیم سمت پاساژ نسیم برای خرید . امیرمحمد از همون اول نق و نوق میکرد .

   موقع خرید هم هی نق میزد . پس کی تموم میشه؟ دلم درد گرفته . حالم بده . غمگین  خیلی جدی بهش گفتم: تو مشکلت چیه ؟ با بغض جواب داد مشکل من تبلت ... برای من هم تبلت بخرین ... ( از قبل بهش قول داده بودیم که کادوی تولد براش تبلت بخریم . ) بهش گفتم مامان جان الان زوده خوب چند ماه دیگه برای تولدت میخریم . دوباره گفت خوب پس اقلا برام یه موبایل بخرین . گفتم پسرم موبایل که به درد شما نمیخوره . اصلا من موبایل خودم و بهت میدم . گفت من یه موبایلی میخوام که خیلی وحشتناک و قوی باشه . موبایل شما که به درد نمیخوره . اگه خوب بود که موبایل جدید برای خودت نمیخریدی خندونک

   واقعا حرف حساب که جواب نداره ... شاید از معدود دفعاتی بود که تحت تأثیر قرار گرفتم . با بابایی صحبت کردم و تصمیم گرفتیم که برای امیرمحمد تبلت بخریم . این هم قیافه امیرمحمد بعد از مطلع شدن از تصمیم ما قه قهه

    آقای فروشنده هم کلی بازی تو تبلت ریخت و نصب کردن برنامه ها رو به امیرمحمد یاد داد . امیرمحمد هم خوشحال از خرید تبلت . امیرمحمدی که موقع رفت کلی نق زد برای پیاده رفتن ، موقع برگشت از خوشحالی میدوید . سوالچشمکبغل

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

نیمه ی گمشده ام نیستی که با نیمه ی دیگر به جستجویت برخیزم ، تو تمام گمشده ی منی .

دنیایم را میدهم برای لحظه های  شادمانیت...

پسندها (1)

نظرات (1)

مادر دو امیر
9 بهمن 93 11:15
مبارکت باشه عزیزم ایشالله مهندس بشی دکتربشی اصلا دانشمند هسته ایی بشی بهرحال خوشحال و شاد باشی گلم ممنونم خاله ماریای مهربونم...