امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

عشق مامان و بابا

مطب دندانپزشکی

1390/12/13 6:13
1,949 بازدید
اشتراک گذاری

      سه شنبه 9 اسفند ساعت 7 شب از دکتر خدادادی فوق تخصص دندان پزشکی اطفال  برای امیرمحمد وقت گرفتم تا وضعیت دندونهاشو چک کنیم . به همراه بابایی به مطب دندانپزشکی رفتیم . اتاق انتظار خیلی قشنگ بود . دکور اتاقها دقیقا طبق سلیقه بچه ها طراحی شده بود . بیشتر شکل مینی پارک بود . امیرمحمد چند دقیقه ای به بازی با وسایل اتاق مشغول شد .

                           مطب دندانپزشکی

     و از سر کنجکاوی به تمامی وسایل سرک کشید . در حدی که صدای خانم منشی دراومد  و بهش گفت امیرمحمد برو بغل مامانت بشین . با دلخوری کنار من نشست ولی بعد از چند ثانیه گفت میخوام برم پیش بابایی بشینم ( چون تو بغل بابایی به وسایل بازی نزدیکتر بود ).

                    دندانپزشکی

  تا اینکه نوبتمون شد و به داخل مطب رفتیم . خانم دکتر با مهربانی از امیرمحمد استقبال کرد و بهش گفت بیا رو صندلی دراز بکش تا ببیتم چی شده .

      دکتر گفت خوب امیرمحمد چی شده ؟   امیرمحمد گفت : دندونهامو موش خورده   دکتر گفت : موش از کجا اومد ؟    جواب داد : من که نمیدونم . مادرجون و مامانی  به من شکلات دادن من خوردم  بعد دندونهامو موش خورد . مامانی گفت فقط یکی بخور ولی مادرجون باز شکلات داد و گفت اشکالی نداره . خوب مسواک میزنی ؟  آره شبها میزنم . 

     به دکتر گفتم :  امیرمحمد خیلی شکلات میخوره ، قند و نبات هم خیلی دوست داره ولی مسواک به زور باید براش بزنیم .  دکتر گفت : امیرمحمد مامانی چی میگه ؟ مسواک نمیزنی؟   جواب داد: میزنم که    دکتر گفت گوش کن چی میگم . صبحها  خودت مسواک بزن شبها مامانی یا بابایی برات مسواک بزنن با نخ دندون .شکلات هم نباید زیاد بخوری    متوجه شدی ؟ آره    مامانش اگه مسواک نزد به من زنگ بزن تا بیام با انبر دندونهاشو بکشم  تا دیگه نتونه چیزی بخوره .   گفتم خانم دکتر آجیل هم زیاد میخوره .  دکتر به امیرمحمد که تو بغل بابایی بود دوباره یه نگاهی انداخت و گفت این همه چیز میز که میگین میخوره پس چرا اینقدر لاغر ؟  بابایی گفت والا چی بگیم   ما همه تلاشمون اینه که چاقش کنیم ولی نمیشه . دکتر گفت لابد فعالیتش زیاد . منشی هم که تو اتاق بود و شاهد گفتگوی ما فوری گفت : آره خانم دکتر بسکه شیطونی و ورجه وورجه میکنه چاق نمیشه .   

همگی به حرف منشی خندیدیم . همون دقایقی که تو اتاق انتظار بودیم کافی بود تا هر کسی متوجه شیطنت امیرمحمد بشه .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)