امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

عشق مامان و بابا

امیرمحمد و آقا ایلیای جنگجو

1390/12/2 14:13
788 بازدید
اشتراک گذاری

  جمعه ساعت هفت و نیم صبح شنیدم که امیرمحمد گفت :

مامانی کجایی ؟ من دیگه خواب ندارم . پاشو پاشو به من صبحانه بده  دیگه.  

علیرغم اینکه خیلی دلم میخواست بخوابم ولی چاره ای جز بیداری نبود .  

امیرمحمد! به مامانی سلام نکردی ؟ 

سلام مامانی     دیگه چی ؟

 اوم صبح بخیر     خوب خوابیدی ؟

آره     خوابم دیدی؟

آره خواب ستاره ها رو دیدم . امیرمحمد صبحانه چی میخوره ؟

 پنیر کره عسل گردو حلواارده  مامانی برام املت درست میکنی ؟

 آره پسرم املت هم درست میکنم ولی شیر چی ؟

شیر هم میخورم که قوی بشم . امیرمحمد یادمون رفت یک کاری هم بکنیم .

چی ؟ بچه که از خواب پا میشه ؟ 

جیش داره . بدو بریم دستشویی .  

این گفتمان من و پسرم در اولین ساعات صبح جمعه بود .

بعد از اینکه صبحانه خوردیم . برای نهار لوبیا پلو و سالاد شیرازی درست کردم. امیرمحمد هم مشغول دیدن برنامه جمعه به جمعه عمو قناد بود . به مادرجون زنگ زدم . جواب ندادن . به خونه عمه جون خدیجه زنگ زدم . گفت که امیرآقا و عمه جون مهناز از ساری اومدن مادرجون و بابابزرگ هم رفتن اونجا . این بود که ما هم غذامونو برداشتیم و رفتیم منزل عمه جون خدیجه تا نهارو همه دور هم باشیم .   

 عمه جون خدیجه یه شعری برای امیرمحمد میخونه که اونم خیلی دوست داره شعرشم اینه :

بور بور کله داره     همه همه کله داره

در حال بالارفتن از پله بودیم که امیرمحمد گفت : مامانی میدونی الآن عمه جون بور بور کله داره میخونه .

                 

  این هم  عکس بدو ورودمون به منزل عمه جون خدیجه . امیرمحمد مستقیم رفت به اتاق آقا ایلیا و سراغ اسباب بازیهاش .  عمه جون خدیجه هم هیچ محدودیتی برای امیرمحمد نمیذاره . امیرمحمد میتونه با هرچی میخواد بازی کنه . بشکنه بریزه ... ایلیا هم به قدری وسیله بازی داره که اتاقش مثل مغازه میمونه .  دو تا پسر شیطون افتادن به جان اسباب بازیها و اتاق ایلیا  مثل بازار شام شد .

کلی باهم بازی و شیطونی و مبارزه کردن البته به همراه اندکی دعوا !!!!!

                 مبارزین کوچک

اینجا از امیرمحمد خواستم ژست بگیره . قربونش برم فقط همین یه ژستو بلده ولی آقا ایلیا تا بخواهین براتوت ژست میاد .

                  مبارزین کوچک

به قدری شیطنت کردن که هر دو خسته شدن دیگه بازیشون به دعوا رسیده بود .  اینطوری شد که آقاایلیا با باباش رفت منزل مادر بزرگش . دیگه خانه پر از اسباب بازی عمه جون خدیجه بود و امیرمحمد تنها .

                  پسرک جنگجو  

    حسابی شلوغ کاری کرد . بعد که خسته شد به عمه جون گفت برام برنامه کودک میذاری ؟ بالاخره یه کمی دراز کشید تا برنامه کودک ببینه . یکی دو ساعت بعد ایلیا برگشت خونه و امیرمحمد که تا قبلا ازاومدن ایلیا به آرومی مشغول دیدن تلویزیون بود دوباره شیطنتش گل کرد ولی قبل از اینکه دوباره داد ایلیا دربیاد حاضر شدیم و رفتیم به سمت خانه . پسرک به قدری خسته بود که تو ماشین خوابش برد . در حال رفتن به خونه علیرغم اینک روز جمعه بود ولی اکثر فروشگاهها و مغازه ها بخاطر نزدیک شدن نوروز باز بود و چون پسرک خواب بود به بابایی گفتم بهترین موقع برای خرید . دو سه ساعتی درگیر خرید بودیم تا اینکه پسرک هم بیدار شد . با هم رفتیم براش کفش خریدیم . موقع برگشت به یالیت رفتیم . امیرمحمد هی میگفت نرو مامانی نرو . بابایی بهش گفت بیا ما بریم دور بزنیم تا مامانی هم خریدشو بکنه . در حال دیدن لباسهای فروشگاه یالیت بودم که دیدم امیرمحمد و بابایی اومدن .. امیرمحمد گفت مامانی رفتیم کباب ترکی بخوریم ولی آقا کارت نمیگیره . بابایی هم پولش تموم شده . اینجا بانک نداره که بابایی با کارتش پول بگیره . مامانی شما پول داری به ما بدی بریم کباب بخوریم ؟ قربونش بره مادر  آره پسرم   بعد که پولو گرفت گفت :مامانی هر وقت برای خودت لباس خریدی بعد بیا پیش ما کباب بخور باشه ؟   باشه پسر قشنگم .

خریدم که تموم شد به بابایی و امیرمحمدی که با ولع در حال خوردن دوغ و کباب بود ملحق شدم .

          مامانی کبابش خیلی خوشمزه .بیا بخور ..                  نوش جان عزیز دلم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خاله ستاره
3 اسفند 90 10:55
مژده مژده!!!مجله قاصدک راه اندازی شد. ضمن آرزوي سلامتي براي شما و دلبندتان از شما دعوت میکنیم با نظرات سازنده خود ما را یاری فرمایید منظرتان هستیم



مبارک باشه . حتما همکاری میکنیم
مامان چشم عسلي
3 اسفند 90 10:58
ماشالله هزار ماشاللهبه اين گل پسرها كه وقتي به هم مي افتند بايد براي حفظ جونت محل كار خود را ترك و به پناهگاه بروي انشالله كانون زندگيتون هميشه شاد و گرم باشه


بسیار ممنونم . خانم این دوتا پسر وقتی بهم میرسن دیگه بازی سرشون نمیشه خیلی مبارزه رو جدی میگیرن .
مامان محمد گوگولي
6 اسفند 90 9:23
سلام عزیزم
چه امير محمد نازی داری مامانی
ببوسش خدا حفظش کنه. عاشقتمممممممم



به نازی پسر گوگولی شما . انشا ءالله خدا همه بچه ها را برای پدر و مادراشون حفظ کنه .
مامانی درسا
8 اسفند 90 1:37
وای مامانی خسته نباشی . ماشاالله به این همه انرری گل پسر .


ممنونم خاله . دخنرها مثل درسا خانم شما ناز دارن . ولی پسرها مثل امیرمحمد من شیطون و ...