امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

عشق مامان و بابا

تعطیلات بهمن ماه با دختر خاله ها

1390/11/25 15:11
1,366 بازدید
اشتراک گذاری

     فرناز و فرنوش دختر خاله های امیرمحمد تو تعطیلات میان ترم دانشگاهشون چند روزی اومدن پیش امیرمحمد . روزی که قرار بود از تهران بیان به شدت برف و بارون اومده بود جاده فیروزکوه بسته بود . این شد که اون روز نیومدن امیرمحمد خیلی حالش گرفته شد و به شدت هم عصبانی شده بود و همش میگفت بیان دیگه فرناز و فرنوش بیان . تا اینکه فرنوشی باهاش صحبت کرد و پسرک آروم شد .  چند روزبعد که اومدن اول به خونه عزیز و آقاجون رفتن . من و بابایی و امیرمحمد هم رفتیم دیدنشون . امیرمحمد تو بغلم بود . خودشو زد به خواب و گفت مامانی بگو امیرمحمد خوابه ...   ما رفتیم توخونه و گفتم همه ساکت باشین که امیرمحمد خوابه ... به قدری هم فیلمشو خوب بازی کرد که یکی نمیدونست فکر میکرد واقعا خوابه تا اینکه با یک جیغ بلند ، مثلا بیدار شد . پسرکم به قدری از دیدن دختر خاله هاش ذوق کرده بود که خدا میدونه .

    عصر همان روز با دختر خاله ها رفتیم خونه ما . چند روزی که امیرمحمد با دخترخاله هاش بود خیلی خیلی بهش خوش گذشت . آخر هفته تعطیلات 22 بهمن بود . خاله جون فهیمه و عمو همت ، دایی جون فرهاد و دایی جون رضا و زن دایی و امیتیس هم اومدن . خیلی خوش گذشت . امیتیس عمه که قربونش برم ، حسابی برای خودش خانمی شده کلی هم با امیرمحمد باهم بازی کردند .البته امیرمحمد در دادن اسباب بازیهاش  به امیتیس خیلی اذیت میکرد . جمعه نهار همه خونه عزیز بودیم .

      امیتیس و امیرمحمد من و شکل عروس درست کردن . امیرمحمد مثلا موهامو درست کرد امیتیس هم صورتمو . وای امیتیس خیلی بامزه شده . گفت اول اوژ لب میزنم ( با انگشتهاش مثلا رژلب زد ) حالا اوژ گونه ، خوب سایه میزنم ، خوب ایمل میزنم  بعد که کارش تموم شد کف دستشو آورد جلو صورتم گفت : عمه عزیز خودتو ببین قشنگ شدی . از خنده منفجر شدم خیلی باحال بود . بعد که مثلا به قول خودشون منو شکل  عروس درست کردن گفتن حالا برقصیم ...  اون روز خیلی با امیتیس و امیرمحمد حال کردم

            

     بعد از ظهر  جمعه رفتیم سمت جاده فریدونکنار که از فروشگاه کتان تافته و مرکز خرید پرشیا خرید کنیم .  امیرمحمد با بابایی و عمو همت  بود و خیلی هم مانکن های فروشگاه براش جالب بودند . به مانکن یه خانمی گیر داد و به عمو همت گفت این مامانیه .. 

          امیرمحمد و عمو همت

         niniweblog.com

              امیرمحمد و مانکن

  خلاصه اینکه موقع خداحافظی برای رفتن به تهران ، اول فرناز و بعد فرنوش از امیرمحمد جدا شدند . البته  از فرنوش قول گرفت که براش فشفشه و کیک خرسی بخره .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)