امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

عشق مامان و بابا

به چه پسر قشنگی

1390/12/20 16:18
920 بازدید
اشتراک گذاری

     امیرمحمد بعد از بیماری و بستری شدنش ، از اول بهمن به اصرار مادرجون به مهد کودک نمیره  و در نبود بابایی و مامانی وقتشو با  مادرجون میگذرونه . چند روز پیش از اداره که اومدم پسرکو ازخونه مادرجونش گرفته و به خونه رفتم  . ظاهرا اون روز خیلی شیطنت کرده بود چون مادرجون و بابابزرگ حسابی  کلافه شده بودن. به خونه که رسیدیم بهش غذا دادم و بعد کلی با هم بازی کردیم تا جایی که خسته شد و خوابید . برای شام عزیز و آقاجون اومدن خونمون . وقتی رسیدن امیرمحمد خواب بود . وقتی بیدار شد عزیز گفت این بچه چرا موهاش اینطوریه ؟ گفتم چطوریه ؟ گفت انگار وسط موهاش کچل شده نکنه موخوره گرفته ... همگی زدیم زیر خنده گفتم نه بابا. موخوره کجا بود . پدرش که کله شو چند وقت پیش کچل کرده بود خوب ماشین نکرد الآن که داره موهاش بلند میشه به نظر یه جاهایی کمتر مو داره . با تعجب نگاه کرد . بابایی هم کنجکاو شد و با دقت نگاه کرد و گفت آره انگاری وسط موهاش کم شده  انگاری قیچی خورده ....  یکهو یه چیزی به ذهنم رسید . گفتم امیرمحمد چرا به قیچی دست زدی ؟ گفت من که دست نزدم  . مادرجون قیچی داشت  بعد گذاشت رو میز آشپزخونه . من که نگرفتم .  با جوابی که پسرک داد معلوم شد که داستان چیه . بابایی به مادرجون زنگ زد و قضیه رو پرسید . مادرجون هم جواب داد که عمه جون مریم  درحال قیچی کردن نون لواش بود که  قیچی را روی میز گذاشت،  امیرمحمد هم از این غفلت سوء استفاده کرد و با قیچی موهاشو کوتاه کرد ......

  آخر شب که عزیز و آقاجون رفتن خیلی جدی به امیرمحمد گفتم : مامانی خیلی کار خطرناکی کرده . مگه من به شما نگفتم که بچه ها نبابد به قیچی دست بزنن. بعدشم ببین موهاتو چکار کردی هر کسی ببیندت میگه وای اه اه ببینید امیرمحمد چه پسر بی ریخت و  زشتی شده !!!!  

فوری بهم جواب داد : نه  همه میگن به چه پسر قشنگی !!!!!!  مشغول تلفن

حالا من و بابایی مونده بودیم ، با جوابی که پسرک داده بخندیم یا همچنان جدی باشیم !! قهقهه

             امیرمحمد درآزمایشگاه دکتر هدایتی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)