دریای بابلسر

       جمعه ۲۰ خرداد ۹۰ به اتفاق بابابزرگ ، مادرجون و عمه های امیرمحمد ( غیر از عمه مریم و خانواده اش که  بدلیل امتحانات پرهام و پویان در قرنطینه بودن ) به سواحل دریای بابلسر رفتیم . از شب قبل به امیر محمد گفته بودم فردا میریم دریا که پسرم شن بازی و آب بازی کنه . صبح زود بیدار شد و به محض اینکه بیدار شد گفت : مامانی بریم دریا، ای ای (ایلیا) منتظرم.....    بالاخره تا حاضر بشیم یه کمی طول کشید . 

     این هم پسر آماده و منتظر و  بی حوصله ما :

هوا نیمه ابری و اندکی گرم بود .    ساعت۹:۳۰ صبح به آنجا رسیدیم . بعد از ما خانواده عمه مهناز ، سپس عمه بهناز و هانا جون  و عمه خدیجه و ایلیا رسیدند . زیر آلاچیق نشستیم و امیر محمد و ایلیا تا میتونستند بازی کردند . امیر محمد با بابایی رفت تو آب و شنا کرد به قدری هیجان زده شده بود که مدام جیغ میکشید....   از آب که اومد بیرون از سرما میلرزید... قربونش برم حتی دندونهاش به هم میخورد...   

  با ایلیا کلی صدف جمع کرد ...

   با شن و ماسه بازی کرد ...    

 
یه خرچنگ کوجولو  هم دید که خیلی براش جالب بود...

   تا غروب که اونجا بودیم ۵ بار تمام لباسهاشو عوض کردم . حتی یک دقیقه هم نخوابید . ایلیا هم که آزار و اذیتشو داشت . بعد از نهار امیر محمد با اسباب بازیهای ایلیا مشغول بازی بود ... ایلیا به مامانش گفت : مادری اسباب بازیهای منو گرفته الآن میزنه همه رو میشکنه .... بالاخره کاری کرد که تمام وسایلشو بهش دادیم ...  نازی امیر محمد ، داشت خیلی آروم بازی میکرد...

بالاخره روز با تمام خوشی که برامون داشت سپری شد ...  به محض اینکه سوار ماشین شدیم امیرمحمد خوابید ... حتی وقتی به خونه هم رسیدیم بیدار نشد....ساعت ۱۱ شب به بهانه دستشویی بیدارش کردم ...  گفت : مامانی خواب دارم ... الغرض پسر کوچولوی لاغر مادر، با شنهای توی سرش تا صبح خوابید....    مامانی بمیره حسابی برنزه شد...