دستگاه عابر بانک
۲۲ رمضان منزل عمه جون مهناز افطاری دعوت شدیم . تا امیر محمد از خواب بیدار بشه و راه بیفتیم ساعت ۷ شد . چون نزدیک افطار بود خیابونها خیلی شلوغ بود . امیر محمد در حال نگاه کردن به ماشینها و مغازه ها بود ...
یکهو به من گفت : مامانی میدونی این چیه ؟ دیدم به دستگاه عابر بانک اشاره میکنه ... گفتم : نه چیه گفت : این عابر بانک .... بابایی میره از توش پول میگیره برا من خوراکیهای خوشمزه میخره ... من الآن کوچیکم ... هر وقت بزرگ شدم میرم از توش پول میگیرم ...
پرسیدم : خوب از توش پول میگیری که چکار کنی ؟ گفت پولهارو میگیرم میزارم تو قلکم ....
قربونش برم با اون جواب بچه گانش ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی