امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

عشق مامان و بابا

مسافرت به مشهد مقدس

1390/7/18 11:48
719 بازدید
اشتراک گذاری

                           

    سه شنبه ۱۲ مهر ساعت ۹ صبح از قائمشهر به مقصد مشهد حرکت کردیم . هوا بارونی بود   . این سفر از طرف اداره  قسمتمون شده بود . با امیرمحمد اولین بار بود که به مشهد میرفتیم . قبل از رفتن به همه میگفت:  میخوام برم مشهد.. زیارت امام رضا ...  برم سرسره آبی ... برم باغ وحش ...  

قبل از حرکت امیرمحمدبا عمه ها و خاله جون فهیمه خداحافظی کرد و بهمشون گفت:نایب الزیاره ام ،  حلالم کنید .....   قربونش برم یکبار که بهش گفتم فوری یاد گرفت و به همه همینو گفت...

تو راه حدود ۲ ساعت توفت داشتیم .

 اینجا پارک شهر گالیکش تو استان گلستان: 

                      

   حدود ساعت ۸ شب به مشهد رسیدیم . مشهد شب سردی داشت . به محل اقامتمون که تو خیابان خیام بود ، رفتیم . چون بابایی خیلی خسته بود ، اون شب به حرم نرفتیم .

   صبح روز بعد راهی حرم شدیم . حرم مثل همیشه شلوغ بود . به زیارت پرداختیم . این بچه رو مگه میشد کنترلش کرد . امیر محمد به آب و آب بازی علاقه فوق العاده ای داره ...  همینطور به مهر جانماز مادرجون و بابابزرگ (فوری میشکنه ). وقتی کلی مهر تو حیاط حرم دید فوری گفت : وای  مامانی چقدر مهر اینجاست !!!

                   

      داخل حرم هم کلی مهر با خودش برداشت و  بازی کرد... با یک آقا پسر همسن خودش دوست شد، که از قضا اسم اونم امیرمحمد بود .... 

                      

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)