امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

عشق مامان و بابا

باغ وحش وکیل آباد

1390/7/25 11:47
1,147 بازدید
اشتراک گذاری

         در سومین روز سفرمان به مشهد ، از آنجایی که به امیر محمد قول رفتن به باغ وحش را داده بودیم به همراه بابایی راهی شدیم . امیرمحمد جلیقه ای که از بازار الماس براش خریده بودیم را پوشید . قربونش برم . خیلی بامزه شده بود .

 

                  

    به باغ وحش رسیدیم . از آنجایی که شنیده بودیم حیوانات باغ وحش ، چیپس و پفک و پفیلا میخورند ، بابایی هم یک بسته بزرگ پفیلا خرید . اول به سمت قفس مارها و تمساحها رفتیم  .

    به شدت از مار وحشت دارم . امیرمحمد خیلی براش جالب بود . با هیجان زیادی به مارها نگاه میکرد ولی حیوانات بیچاره از بس که توی قفس بودند مرده به نظر میآمدند و هیچ حرکتی نداشتند .  از آنجا به سمت قفس خرس رفتیم و بعد شیر و ببر و پلنگ . در قسمت حیوانات وحشی فقط خرس و ببرکمی راه میرفتند    و بقیه حیوانات دراز کشیده بودند. وقتی به قفس شیرها رسیدیم امیرمحمد گفت : مامانی میشه به آقا بگی در قفسو باز کنه شیرهارو نازی کنم ...  گفتم : پسرم شیر خطرناک بهت حمله میکنه...

 گفت : پس به آقابگو درو بازکنه تا با آقا شیر مبارزه کنم !!!!!

 قربونش برم ... نه که همیشه تو بازیهای بچه گانه ای که میکنه خیلی قوی و قهرمانه و حتی شیر سلطان جنگلو هم میکشه ، فکر میکنه  تو مبارزه با شیر واقعی هم قهرمانه .  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)