تب ویروسی
در شرایطی که فکر میکردیم امیرمحمد حالش خوب شده دوباره حالش بد شد . صبح چهارشنبه 28 دی بعد از چند روز تب ، اولین روزی بود که امیرمحمدم تب نداشت . خیلی خوشحال شده و راهی اداره شدم . حدود ساعت 8 بابایی بهم پیام داد که امیرمحمد هر چی میخوره بالا میاره ... نگران شدم . آخه خودمم مریض شده بودم و روز قبل در مرخصی استعلاجی بودم . چون آخر ماه بود کلی کار روی میزم بود . اداره ... بچه ... زندگی ... خیلی بهم ریخته بودم ... سعی کردم کارهامو سریعتر انجام بدم و برم ... تا اینکه رئیسمون برای یک کار اداری به دیدنم اومد و وقتی حالت پریشان و مستأصل منو دید گفت پاشو برو به بچه برسه خانم ...
فوری رفتم . بابایی پسرکو به مطب دکتر برده بود . وقتی رسیدم خیلی بی حال بود . سرم بهش وصل بود . آه مادر بمیره ..... با اون چشمهایی که از بیحالی خمار شده بود بهم گفت مامانی مریض شدم ...
وقتی سرمش تموم شد بردیمش خونه . البته دکتر دستور بستری نوشت و گفت اگر حالت تهوعش خوب نشد باید ببریمش بیمارستان بستریش کنیم . وقتی رفتیم خونه فقط چند ساعتی خوب بود . بردیمش بیمارستان و پسرکم بستری شد .وقتی خانم پرستار میخواست بهش سرم وصل کنه ازش پرسید میخواهی آمپول بزنی ؟ خانم پرستار که از حالت محزون امیرمحمد حسابی متأثر شده بود، گفت آره پسرم یه آمپول کوچولو میزنم . پسرک شجاع من گفت باشه ولی یواش بزن . خوب ....
بر اساس آزمایشاتی که انجام شد معلوم گردیدکه بچه کوچولم دچار تب ویروسی شده واینطوری بود که 3 شب در بیمارستان بستری شد .
شبها تا صبح بیدار بودم . باید تبش کنترل میشد . به بابایی اجازه نمیدادن زیاد بمونه . اونم خیلی عصبی شده بود . همه نگران بودن ... شب دوم عمه جون مهناز اومد بیمارستان تا صبح موند . خدا بهش سلامتی بده . خیلی کمک حالم شد . روز ملاقات هم همه به دیدنت اومدن چون چیزی نمیتونستی بخوری و سک سک و لپ لپ و تخم مرغ شانسی دوست داشتی کلی برات از این چور چیزها آوردن .
امیرمحمد چهار تا دوست به اسمهای فرحان و ایلیا و امیرحسین و امیرعلی تو بیمارستان پیدا کرد . ایلیا با دیدن کله امیرمحمد همش میخندید و بهش میگفت مگه تو حسن کچلی ؟ امیرمحمد هم میگفت نه من امیرمحمدم ...
شنبه 1 بهمن همزمان با روز تولد عمه جون خدیجه امیرمحمد حالش خوب شد و از بیمارستان ترخیص شد . و عمه جون خدیجه هم گفت بهترین کادویی که میتونست در روز تولدش بگیره خبر بهبود برادر زاده دوست داشتنیش بود .
با سپاس از پرستارهای دلسوز ، امید بهبودی برای همه بچه های مریض را دارم . انشاء الله که هیچوقت در هیچ کجای دنیا هیچ بچه ای روی تخت بیمارستان نباشد .