امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

عشق مامان و بابا

فرح آباد ساری

1391/2/9 20:53
921 بازدید
اشتراک گذاری

 جمعه ۸ اردیبهشت ،  امیرمحمد خان رکورد بیداری در روز تعطیل و شکست  و ساعت ۷ و نیم صبح بالای سر من بود . مامانی پاشو دیگه صبحانه بخوریم . از روز قبل مواد شیرینی کماج و با  امیرمحمد حاضر کرده بودیم ( امیرمحمد با همزن ،موادو هم زد ) تا صبحانه بخوریم . امیرمحمد رفت سراغ بابایی . تا بابایی و امیرمحمد برای صبحانه حاضر بشن . شیر گرم کردم و کماج هم  درست کردم .  بوی خوش کماج تموم خونه رو پر کرد . امیرمحمد گفت : وای مامانی چه بوی کماجی میاد .  صبحانه فقط شیر و کماج خوردیم . برای نهار ته چین با گوشت گوسفند درست کردم . ساعت ۹ مادرجون تلفن زد که حاضرین که بریم ؟ گفتم کجا ؟ گفت فرح آباد دیگه ...   بابایی از روز قبل گفته بود ما فردا میریم دریای فرح آباد هر کی میخواد میتونه بیاد ... فکر نمیکردیم جدی باشه ولی الکی الکی راه افتادیم و رفتیم .

      پویان و ایلیا با امیرمحمد تو ماشین ما بودند . امیرمحمد خیلی خوشحال بود . وسایل شن بازیشو هم آورد که شن بازی کنه .  بابایی هم آهنگ بارون بارون  گروه رستاک و روشن کرد که امیرمحمد خیلی دوست داره .

               امیرمحمد و پویان        

    برای اینکه هاناجون و عمه جون خدیجه به ما برسن ، بابایی آروم رانندگی میکرد . بالاخره تا یک جای خوب لب دریا پیدا کنیم یک کمی طول کشید. طفلک بچم خیلی بی حوصله شده بود و همش میگفت پس کی میرسیم دریا ؟

                  

    به محض اینکه از ماشین پیاده شدیم . امیرمحمد وسایل شن بازیشو برداشت و رفت جلوی آلاچیق مشغول بازی شد و گفت : مامانی من همینجا نزدیک خونه بازی میکنم ...

            

    بعد از خوردن نهار با بچه ها رفتیم کنار دریا که بازی کنند . به امیرمحمد گفتیم تو آب نره . اون هم اول خیلی خوب مشغول بازی شد ولی به محض اینکه ایلیا رفت تو آب اونم خواست که بره .(هرکاری که ایلیا میکنه  اونم انجام میده )

           

    بابایی چند تا ماهی مرده از آب گرفت و با امیرمحمد و ایلیا کنار دریا دفنشون کردند . امیرمحمد داد زد بابایی بیا یه ماهی قزل آلا هم اینجاست ... بیا بگیر دفنشون کنیم ... 

         

هر چی هم به ایلیا گفتیم  ایلیا جون ماهی کثیف ... بهش دست نزن ... کو گوش شنوا ؟؟؟؟؟؟

    برای اینکه ایلیا و امیرمحمد و از هم جدا کنیم ، بعد از عوض کردن لباسش که حسابی خیس و شنی شده بود ، به بهانه خرید آب میوه به همراه بابایی ، امیرمحمد و از اونجا دور کردیم و پیاده رفتیم تا یه سوپر پیدا کنیم  . 

          

  در طول مسیر به یک پارک رسیدیم که کلی وسیله ورزشی و بازی داشت . امیرمحمد هم با بابایی حسابی بازی و ورزش کردند .

          

 زیبا

                 

اینجا هم رفت روی دستگاه که به قول خودش پشتک بزنه ....

               

بعد هم سرسره با دستان باز ....

              

    اینجا هم بابایی براش یه شمشیر درست کرد و دوتایی بعد از قسمی که خوردن ( من شمشیر زن بزرگ قسم میخورم جوانمردانه مبارزه کنم ) شمشیر بازی و مبارزه کردن .

                     

    امیرمحمد خیلی ایلیا رو دوست داره . بیشتر حرکات و رفتارش برگرفته از کارهای ایلیاست ولی ایلیا هم با اینکه امیرمحمد و دوست داره ولی متأسفانه خیلی تحویلش نمیگیره فکر کنم یک کمی بهش حسادت میکنه . ایلیا هر جا میره امیرمحمد هم دنبال دنبالش میره ( مثل چسب بهش میچسبه!!)

            

اینجا هم میخواد که ایلیا رو بغل کنه و ببوسه ولی آقا ایلیا مثل همیشه تمایلی به این کار نداره !!!!!

                    

اینجا بابایی و امیرمحمد با پرهام و پویان و ایلیا رفتن رو سرسره ای که ارتفاعش خیلی زیاد بود !!!

                  

این هم آخرین عکس از گردش روز جمعه در فرح آباد ساری (باز هم امیرمحمد درکنار ایلیا ).....

     امیرمحمد ، پویان و هم خیلی دوست داره . موقع برگشت گفت پویان بیاد تو ماشین ما ولی ایلیا به زور پویان و برد تو ماشین خودشون . امیرمحمد هم رفت تو ماشین عمه خدیجه که با ایلیا و پویان باشه ولی ایلیا با فشار امیرمحمد و از ماشینشون پیاده کرد . اگه به داد امیرمحمد نمیرسیدم انداخته بودش بیرون .  بیچاره پسرکم فقط پویان و میخواست . با اینکه پرهام اومد تو ماشین ما ولی امیرمحمد کلی گریه کرد و فریاد کشید . آخرش هم با گریه خوابش برد .

   ایلیا جون آخه چرا امیرمحمد و تحویل نمیگیری ؟ چرا باهاش بازی نمیکنی ؟  میدونم که امیرمحمد هم خیلی وقتها اذیتت میکنه ولی پسرم اون خیلی بچه ست ... چون خیلی هم دوست داره میخواد همش با تو باشه و بغلت کنه .... خواهش میکنم یک کمی باهاش مهربونتر باش عزیزم ... ما همه دوست داریم ...     زیبا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان جون نی نی
10 اردیبهشت 91 16:11
خوش گذشت . جای ما رو خالی کردید من هم خیلی دلم برای شمال تنگ شده امروز به شوشو گفتم دلم شمال می خواد. حالا نمی دونم کی دلش به رحم بیاد و منو بیاره شمال . خوش به حالتون که هر وقت اراده کنید می تونید دریا و جنگل رو ببینید. امیر محمد رو ببوس


خاله جونی تو سه ماه اول بارداری خیلی باید مراقب خودت باشی . هوس مسافرت نکن ...
مبین فرفری
10 اردیبهشت 91 16:53
سلام عزیزم همیشه به گردش خیلی عکسهای قشنگی انداختید
از عکسها میشه فهمید که چقدر خوش گذشته خدارو شکر


جاتون حسابی خالی ...
مامان آبتین
11 اردیبهشت 91 18:34
همیشه به گردش و شادی


ممنونم ....
مامان یسنا گلی
12 اردیبهشت 91 9:13
همیشه به گردش و تفریح عزیزم.
معلومه که حسابی خوش گذشته.امیدوارم همیشه شاد و سرحال باشی عزیزم


جاتون خالی ....
مامان زهرا(شهرادشیر کوچولو)
12 اردیبهشت 91 15:55
کلی خوش گذشته دیگه...
همیشه خوش باشید
امیرجونو رو ببوسید از طرف من وشهی


من هم روی ماه شیر کوچولو رو میبوسم ....
مامان چشم عسلی
13 اردیبهشت 91 0:57
سلام خانومی
به به دریا و شن بازی دلم دیا خواستچه کنیم دست ما کوتاه و خرما بر نخیل.
عکسهای امیر محمد خیلی خیلی نازه. یه کابوی کوچک مخصوصا اون عکسی که تنهایی داره شن بازی میکنه کنار سطلش. ماه شده.
میدونم چی کشیدی عزیزم منم دقیقا مشکل تو رو دارم . دخترم عاشق اینه که با دختر عمه اش بازی کنه ولی اون خودشو سنگین میگیره .از دختر من ضجه و التماس از اون بی محلی. اعصابم اینقدر خرد میشه که دخترک نازمو دعوا میکنمتا بیاند بزرگ بشند و با هم دوستان صمیمی خوب حال ما رو میگیرند


به امید اون روز ....
مبین فرفری
23 اردیبهشت 91 4:08
خاله جون بیا نی نیمون امد خصوصی داری عزیزم