خونه جدید عزیز و آقاجون
بابایی از بعد از ظهر پنجشنبه تا روز بعد با دوستهاش رفت بیرون . من و امیرمحمد هم رفتیم خونه عزیز. عزیز و آقاجون خونه ای که ۳۰ سال توش زندگی کرده بودند و فروختند و یه خونه قشنگ دیگه خریدند . جمعه هفته قبل هم به خونه جدید اسباب کشی کردند . امیرمحمد هم کلی تو اسباب کشی کمک کرد . البته هنوز کاملا تو خونه جدید جابجا نشدند . غروب پنجشنبه بعد از دادن غذای امیرمحمد به سمت خونه جدید آقاجون رفتیم ... ساعت حدود ۷ و نیم بود . امیرمحمد تو ماشین خوابش برد . وقتی رسیدیم اونجا تو خواب عمیق بود .
اون شب دایی جون رضا و زن دایی و امیتیس جون هم بدون اطلاع قبلی از تهران اومدن . خیلی سورپرایز جالبی بود . وقتی اومدن امیرمحمد خواب بود . یه دل سیر با امیتیس جونم بازی کردم . قربونش برم به قدری بامزه و خوش زبون شده که خدا میدونه . اینقدر دور وبر امیرمحمد سرو صدا کردیم که ساعت ۱۱ شب بیدارشد . اونم از دیدن امیتیس خیلی خوشحال شد . کلی با هم بازی کردند . حدود ساعت ۲ نیمه شب به زور و بلا و تهدید خوابیدند . ۷ صبح امیرمحمد خان بیدارشد . اینقدر هم سر و صدا کرد ( البته به کارگردانی آقاجون ) تا امیتیس جون و بیدارش کرد . روز خیلی خوبی بود . بچه ها حسابی با اسباب بازیها بازی کردند و البته نسبت به دیدارهای قبلی تنش زیادی نداشتند . موقع جداشدن بچه ها ، امیرمحمد خیلی گریه کرد .