قلاب ماهیگیری
شنبه وقتی از کلاس زبان برمیگشتیم ، امیرمحمد گفت مامانی برام یه چیزی میخری ؟ گفتم چه چیزی؟ گفت یه چیزی دیگه بذار فکر کنم اوم اوم ... مامانی اسباب بازی برام بخر . گفتم الآن که با خودم پول نیاوردم (واقعا پول زیادی با خودم نبرده بودم ، علتشم اینه که کلاس زبان سر کوچمون و فکر کردم به پول زیادی نیازی ندارم ) از قضا اسباب بازی فروشی سورنا هم سر کوچمون . گفتم حالا بریم یه اسباب بازی انتخاب کن یه روز دیگه برات میخرم ... گفت مامانی انتخاب میکنم همین الآن بریم از خونه پول بیاریم و بخریم ... گفتم نه یه روز دیگه امروز خیلی خسته ام. با نارضایتی قبول کرد . قلاب ماهیگیری بهمراه چند تا ماهی انتخاب کرد و گفت مامانی از این قلابها که بابایی داره برام میخری؟ گفتم باشه پسرم فردا برات میخرم ... رفتیم خونه . بعد از ظهر روز بعد به من گفت مامانی حالا برام قلاب ماهیگیری میخری؟ خیلی خسته بودم و سر درد هم داشنم . گفتم پسرم خیلی خسته ام به بابایی بگو با هم برید. با بابایی رفتند . نیم ساعت بعد صداش با هیجان از تو راه پله میومد مامانی بیا ببین چه قلابی خریدم ... الآن باهاش کلی ماهی میگیرم . ( عین همین قلاب و چند ماه پیش خاله جون فهیمه براش خرید که البته ازش فقط یک ماهی مونده .. حالا که بزرگتر شده امیدوارم این قلاب عمر بیشتری داشته باشه . )
سردرد وحشتناکی داشتم . بابایی امیرمحمد و برد خونه مادرجون تا من کمی استراحت کنم . یکساعت بعد رفتم خونه مادرجون . دیدم امیرمحمد با مادرجون و دوست مادر جون دم در حیاط نشستند . امیرمحمد ماهیها رو روی زمین ریخته ،با قلاب میگیره و مینذازه توی سطل . گفت مامانی ببین چقدر ماهی گرفتم !!! گفتم آفرین پسرم وای چقدر ماهی .. بیا ببریمشون خونه .. کباب کنیم بخوریم ... با تعجب نگاهم کرد و گفت نه مامان جان اینا ماهی قلابی هستند نمیشه که بخوریمشون ... فکر کردی ماهی واقعی هستند؟ و اینجا بود که دوست مادرجون با تعجب نگاهش کرد و گفت ماشاء الله چه پسر باهوشیه ... ( یعنی واقعا از یک بچه سه سال و نیم این حرف عجیب ... ) گفتم خیلی ممنون لطف دارین ... به امیرمحمد هم گفتم مامان جان میدونم که قلابیه حالا مثلا ً بریم کبابشون کنیم ...
و ادامه دادم ، اصلا ً بیا برو تو استخر ماهی بگیر اینطوری که بهتر ... قبول کرد با مادرجون و دوستش خداحافظی کردیم و امیرمحمد رفت حمام و در استخرش به ماهیگیری مشغول شد .