امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

عشق مامان و بابا

سینما ...

1391/6/18 22:02
722 بازدید
اشتراک گذاری

   با بابایی تصمیم گرفتیم امیرمحمد و به سینما ببریم . قائمشهر که سینما نداره . قرار شد بریم سینما سپهر ساری و فیلم کلاه قرمزی و بچه ننه را ببینیم . امیرمحمد کلاه قرمزی و دوست داره البته نه به اندازه تام و جری  یا باب اسفنجی ... 

                  

   سانس آخر پنجشنبه ساعت ۶ عصر بود . امیرمحمد و بعد از نهار خوابوندم تا برای رفتن به سینما سرحال باشه ... بابایی هم کنارش خوابید . ولی هیچ کدومشون ساعت ۵ بیدار نشدن  تا به سانس ساعت ۶ سینما برسیم . دقیقا ساعت ۶ بیدار شدن . امیرمحمد تا چشمشو باز کرد به بابایی گفت بابایی پاشو حاضر شو بریم سینما دیگه ... گفتم مامانی زیاد خوابیدین امروز دیگه نمیتونیم بریم ... فردا میریم .. گفت : پس بریم پارک شادی مریم  ...

   راهی بابل و پارک شادی مریم شدیم ولی سر از پارک نوشیروانی درآوردیم . امیرمحمد کلی بازی کرد . برای اولین بار سوار قایق پدالو شد و حسابی کیف کرد ...

        

بعد هم  استخر توپ و توپ بازی و شیرچه تو توپها .    مامانی ببین مثلا زندانی شدم ...

         

     پشمک خوری ...

              

و  بازیهای دیگه ...

                

   تو راه بابل، امیرمحمد در مورد پل هوایی ازم سوال پرسید . براش توضیح دادم چیه و چه کاربردی داره . از پارک که اومدیم بیرون پل هوایی دید . گفت : مامانی پل هوایی .. بریم روش ببینم چه جوریه ... رفتیم بالای پل.  رفتیم اون طرف  خیابون و دوباره از روی پل برگشتیم خیلی براش جالب بود . مامانی چقدر پله داره خسته شدم ... بابایی من و بغلم کن ...

            

شام هم به درخواست امیرمحمد خان پیتزا خوردیم البته به همراه دوغ  ...

      

   البته این هم قیافه امیرمحمد خان بعد از اینکه من با پیشنهاد پیتزا مخالفت کردم . مامانی نه کباب نخوریم پیتزا بخوریم .من پیتزا میخوام ... 

                    

روز بعد رفتیم سینما . فیلم کلاه قرمزی و پسرخاله  

        

 تا بحال سینما نرفته بود . تو عکس جلوی در سینما دنبال بچه ننه میگشت . عکسی از بچه ننه پیدا نکردیم . ولی عکس یه کالسکه بود . بابایی بهش گفت بچه ننه تو کالسکه خوابیده ...

         

   اول خیلی آروم و بیصدا رو صندلی نشست و فقط و فقط منتظر دیدن بچه ننه بود ... ولی کم کم شیطنتش شروع شد . تا بچه ننه بیاد ما رو دیوانه کرد .... ای بابا پس کو ؟ بچه ننه کی میاد ؟ چرا نمیاد ؟ ...   تا اینکه بچه ننه اومد و آروم شد ... بدجوری درگیر فیلم و بچه ننه شده بود ...

        

    فیلم خیلی مناسب سن امیرمحمد نبود . تنها تأثیری که از فیلم گرفته نوع گفتمان پسرعمه زا  بود . الآن همش میگه :  مامانی  اوووووووووو  ،  بابایی اوووووووووووو   ،  کلاه قرمزی اووووووووووووو ، سربازه ا اوووووووووو  ،  

 فیلم که تموم شد به بابایی گفت : بابایی یک دفعه دیگه بیار من و سینما فیلم تــام و جــری تو تلویزیون بزرگ سینما ببینم  ... ( عاشق کارتون تام و جریه )

در راه برگشت هم به مجتمع افرا رفتیم و کمی خرید کردیم ...

              

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان بردیا
20 شهریور 91 13:06
خوب پس حسابی خوش گذشته دیگه بردیا هم عاشق تام وجری هست ولی هیچ وقت از کلاه قرمزی استقبال نکردهامیدوارم همیشه خوش باشین



ممنونم عزیزم...
مامانی
24 شهریور 91 8:49
ماشاللا پس حسابی به پسر نازت خوشگذشته ها مامانی به وبلاگ پسر توراهی منم بیای خوشحال میشم
مامان همای مسیحا جونی
26 شهریور 91 12:04
ماشالا مردی شده واسه خودش
خیلی وقت ندیده بودمش این گل پسرو
همیشه به شادی و گردش باشی آقا امیرمحمد


ممنونم خاله جون ...
مامان رهام
27 شهریور 91 9:19
همیشه به شادیا و خوشی گل پسری