امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

عشق مامان و بابا

شب یلدا و تولد امیتیس جون

1391/10/4 23:23
1,094 بازدید
اشتراک گذاری

 بلندترین شب سال هم خورشید را ملاقات خواهد کرد و این یعنی بوسه گرم خداوند بر صورت زندگی وقتی همه چیز یخ می زند.
**یلدا مبارک**

  امیتیس جون عمه که الهی قربونش برم شب یلدا تولدش بود . سالهای قبل تولدش تهران بود که بدلیل مصادف بودن با 30 آذر و تراکم زیاد کار اداره نمیتونستیم بریم . امسال عزیز و آقاجون تو قائمشهر براش تولد گرفتند تا هم من (عمه کوچیک )حضور داشته باشم و هم خانواده زن دایی جون الهام .

امتیس عزیزم ، فرشته قشنگم ، روزي كه به دنيا اومدي داشت بارون ميومد اما اون روز هوا اصلا ابري نبود، اين فرشته ها بودن كه داشتن گريه مي كردن

چون يكي ازشون كم شده بود...

تولدت مبارک دختر قشنگم 

عاشقتم با دنیا دنیا عشق ...

   از بدشانسی شب یلدا امسال ، باید در اجرای قانون بخشودگی جرائم کارفرمایان  تا ساعت 12 شب به همراه همکاران دیگه اداره میموندم . ولی با نظر مساعد رئیس شعبه ساعت 5 از اداره زدم بیرون فقط قرار شد در دسترس باشم تا اگر مشکلی پیش اومد سریع خودمو به اداره برسونم .

امیرمحمد در حال فشن کردن موهاش قبل از رفتن به مهمونی

                امیرمحمدفشن

هی موهاشو به بالا و پایین و چپ و راست پیچ و تاب داد ...

       امیرمحمد فشن

ظاهرا از آرایش موهاش راضی بود ... مامانی اسپری داری به موهام بزنم خوشبو بشه؟؟؟

              امیرمحمد

    بعد از اینکه لباس مهمونیشو تنش کردم برخلاف همیشه که با بستن پاپیون یا کراوات مخالفت میکرد خودش گفت مامانی برام پاپیون هم بذار. یه پاپیون اضافه هم برداشت که بده به امیتیس .حدود ساعت هشت به خونه عزیز رسیدیم . امتیس جون یک لباس عروس خوشگل پوشیده بود . شب خوبی بود . بچه ها حسابی شیطنت کردند . البته امیرمحمد و امیتیس هم چند باری جنگ و دعوا داشتند .

                        

زن دایی جون الهام برای بچه ها کلاههای  

بالماسکه      ماسک بالماسکه

و بابانوئل       امیرمحمد

و رابینهود آماده کرده بود .کیک تولد هم شکل بره بود . که البته با انگشتهای امیرمحمد خان شکمو به داخل خامه های دور و برش ، سوراخ سوراخ شده بود .

                            امیرمحمد شکمو

  موقع بازکردن کادوهای تولد ،امیرمحمد هم چند تا کادو داشت . آلبوم بن تن از طرف خاله جون فهیمه ، مجسمه دکوری ماهی از طرف عزیز و یک پتوی نوجوان باب اسفنجی از طرف دایی جون فرهاد و دایی جون بهمن . چشمک

   تولد خیلی خوش گذشت . ساعت 12 و نیم شب راهی خونه شدیم . امیرمحمد چند روزی بود که سرما خورده بود . ساعت یک شب خوابید و روز بعد ساعت دوازده و نیم ظهر از خواب بیدار شد . تقریبا 12 ساعت خوابید . بسکه شب قبل شیطونی کرده بود . بردیمش دکتر و کلی دارو براش گرفتیم . بعد هم رفتیم خونه عزیز . اول کلی با تبلت فرناز بازی انگری بردز انجام داد .

           

 بعد هم عمو همت حسابی با امیرمحمد بازی کرد ...   نیشخند

                امیرمحمد و عمو همت

حالا پسرک مگه دست بردار بود ... نفس عمو همت و گرفته بود ...  

              عمو همت و امیرمحمد  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مهرنوش مامان مهزیار
5 دی 91 10:05
عزیزم یلداتون مبارک. تولد آمیتیس جونم مبارک عمه کوچیکه. چه موهای فشنی هم درست کرده برا خودش.
مامان بردیا
7 دی 91 12:31
خوشحالم از خوشحالیتون امیدوارم عمرتون بع بلندای یلدا باشه