یادگاری برای فرزندم
مهر ماه سال گذشته عکس امیرمحمد و به مجله راه زندگی فرستادم تا در صفحه یادگاری برای فرزندم چاپ بشه . امیدوار بودم تا موقع تولدش که بهمن ماه بود چاپ بشه ولی متأسفانه چاپش بیش از یکسال طول کشید ولی بهر حال در شماره اول آبان 92 چاپ شد . در راه برگشت از اداره شماره جدید مجله را خریدیم وطبق معمول همیشه البته با اشتیاق کمتر ورق زدم تا به صفحه 54 برسم . خیلی امیدوار نبودم که عکس امیرمحمد و ببینم ولی با دیدن عکسش هیجان زده شدم. روز سخت و ناراحت کننده ای داشتم که بادیدن عکس پسرم تمام غصه های اون روز از یادم رفت و مطمئن شدم خواست خدا بوده که در اون روز خاص عکس پسرم و تو مجله ببینم .
وقتی رسیدم خونه بابایی و امیرمحمد پشت در بودند تا من و بترسونن . من هم شجاع و نترس با مجله باز شده وارد خونه شدم و گفتم براتون یه چیزی دارم . امیرمحمد با دیدن عکسش تو مجله خیلی خوشحال شد . فوری گفت مامانی من هم برای شما یه چیزی دارم بعد نقاشی جدیدی که تو مهد کودک کشیده بود و برام آورد .
بابا بزرگ وخاله جون فهیمه هم عکس امیرمحمدو تو مجله هایی که خودشون خریده بودند دیدن و کلی ذوق کردند .
امیرمحمد عزیزم: به دنیا آمدی و همه دنیای ما شدی ....