تولد 5 سالگی امیرمحمدم با تم باب اسفنجی
............ امروز 6 بهمن تولد یکی یدونه خونه ماست ........
جشن تولد با تم باب اسفنجی در تعطیلات 22 بهمن برگزار میشود .
دیشب به همراه بابایی ، امیرمحمد و به شهر جادویی بردیم و حسابی بازی کرد .
بعد از شهر بازی به کافه رستوران نفار رفتیم و شام خوردیم .
موقع شام از امیرمحمد پرسیدم امشب که شب تولد چه آرزویی داری ؟ اول جوابهای الکی اولکی خنده دار بهمون داد . خیلی جدی بهش گفتم جوابهای الکی نده چه آرزویی برای من و بابایی و خودت داری ؟ راستشو بگو؟
با لبخند جواب داد : آرزو دارم شما پیر نشی ... عزیزم قربون احساس قشنگت بره مادر
آرزو دارم بابایی هم یه عالمه پول داشته باشه ، گنج پیدا کنه که من هر چی خواستم برام بخره ، همه وسایل شهر جادویی و برام بخره ........ عزیزم گیریم که همه وسایلو خریدیم این همه وسیله را کجا جا بدیم ؟
خوب برای خودت چه آرزویی داری عزیز دلم ؟ دوست دارم سرباز بشم ...... سرباز بشی ؟ همه پسرها سرباز میشن یه آرزوی دیگه بکن ... فوری گفت خوب باشه دوست دارم پلیس بشم ........
خوب این هم از آرزوی پسر کوچیک ما برای خودش ....همه که نباید دکتر و مهندس بشن
پنج سال گذشت .... پنج ساله که پاهامو رو زمین نمیذارم .... پنج ساله که بهشت زیر قدم های من گذاشته شده ... شک ندارم این احساس عشق و حس مادری از بهشت شیرینتر و دلنشین تره ..... امیرمحمدنازنینم ... همه وجودم فدای یک لحظه شادی و خنده ی تو ... تولدت مبارک باشه عزیز دلم ...
ممنون که با تولدت بهترین احساس عالم رابه من هدیه دادی...
عاشقتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتم