جشن تولد 5 سالگی نفســـــــــــــــــــــــــــــــــم با تم باب اسفنجی
جشن تولد امیرمحمد جون با 18 روز تاخیر پنجشنبه 24 بهمن برگزار شد . مهمونی از ساعت 6 عصر به صرف شام و .... بود .
پ
کارتهای دعوتو هفته دوم بهمن به همه رسوندیم ولی زمانشو با پیامک به همه اعلام کردیم.
فرنوش جون یکشنبه با عزیز و بابابزرگ از تهران اومد قائمشهر و از دوشنبه عصر اومد خونه ما کمک خاله جونش . امیرمحمد خیلی دوسش داره و کلی با هم وقت گذروندند .
از چهارشنبه مشغول آماده کردن سور و سات تولد بودم . صبح چهارشنبه با بابایی رفتیم خرید و همه وسایل مورد نیازو خریدیم . از عصر چهارشنبه هم مشغول آماده کردن پیش غذاها و دسرها شدم . آخر شب با کمک فرنوش تزئینات تولد و انجام دادیم .
فلش به سمت تولد و آویز خوش آمدگویی به مهمونها
امیرمحمد جون هم کمک میکرد .
بابایی مشغول وصل کردن یکی از عکسهای امیرمحمد به دیوار بود که متوجه شدیم امیرمحمد نیست . یکی از عکسهای روی بومو برد توی اتاقش . میخ و چکش گرفت و افتاد به جون دیوار تا عکسشو وصل کنه ... ارتفاع هم دقیقا به اندازه قدش ... رفتم تو اتاقش و با عصبانیت بهش گفتم ای وای این چکاریه پسرم ببین دیوارو چکار کردی ؟ بعدش هم مگه به شما نگفتم چکش خطرناک نباید بهش دست بزنی ؟
آقای لوس هم زد زیر گریه ........ حالا گریه نکن کی گریه کن ... در همون حال گریه میگفت تولد خودم دوست دارم خودم همه جارو تزئین کنم ... فرنوش بغلش کرد و با هم رفتن تو اتاق ما و درو بستن ... بعد چند دقیقه رفتم تواتاق به محض اینکه درو باز کردم گفت مامانی بد برو بیرون اصلا نمیخوام ببینمت ...
به فرنوش گفت : اصلا مامانی و بابایی و دوست ندارم اصلا نمیذارن خودم تزئین انجام بدن ... با وساطت فرنوش و قربون صدقه زدن مامانی پسر ما دوباره شاد شد و در تزئینات کمک کرد .
چون اذیت میکرد یکسری از تزئینات و بعداز خوابیدنش انجام دادیم . ساعت 2 شب خوابیدم . روز بعد امیرمحمد مهد کودک نرفت . ساعت 7 صبح با من بیدار شد . وقتی تزئینات و دید متوجه تغییرات شد و خیلی خوشش اومد . از 7 صبح به عشق پسرکم کوزت شدم و به قول بابایی چون میخواستم همه افتخارات تولد مال خودم باشه دست تنها و بدون کمک همه کارها رو انجام دادم .
ظهر امیرمحمد و فرستادم حموم . تو این فاصله بابایی هم همه بادکنها رو باد کرد . چند تاییشوهم ترکوند و فرنوش عزیزم همه را به سقف و دیوارها وصل کرد .
درگیر کارهای آشپزخونه بودم و ازامیرمحمد غافل شدم . از تو حموم صدام کرد . مامانی یک لحظه بیا کارت دارم ... وقتی رفتم پشت در حموم ، دیدم کلی آب و کف دم در حموم پر شده . وقتی درو باز کردم دیدم آقا کل شامپو بدنشو تو وان خالی کرده و حموم پر کف شده و غش غش هم میخنده ... از شدت عصبانیت نمیدونستم بخندم یا گریه کنم .... فرنوش هم اومد .... به فرنوش گفتم آخ دلم میخواست الآن یک کف گرگی بزنم که دلم خنک بشه ( البته هیچ وقت جرات انجام این کارو نداشتم ) .... بسکه خسته بودم نمیدونم چی گفتم !!!! فقط با ناراحتی به امیرمحمد نگاه کردم و گفتم چند دقیقه دیگه میارمت بیرون .
دوباره وقتی صداش کردم که بازیت تموم شد؟ جواب داد نه مامانی الآن نیا دارم یه کارهایی میکنم ... بیخیال شدم گفتم بذار هر کار دلش میخواد بکنه .... این دفعه اون صدام کرد مامانی کجایی... میخوام بیام بیرون . وقتی در حموم باز کردم همه جا رو خیلی مرتب شسته بود و همه اسباب بازیهاشو هم ریخته بود تو سبد . این دفعه هم غش غش خندید و من هم باهاش خندیدم ...
بعد از خوردن یک نهار هول هولی ، میوه ها و خوراکیها رو چیدیم .
میوه ها سیب ، خیار ، کیوی ، پرتقال و موز بود . چون موزها رو روز قبل خریده بودیم یک کمی رنگش پریده بود .
نوشیدنی چایی نبات و نسکافه بود . تنقلات هم شامل شکلات ، شیرینی و پاپ کورن .
بعد هم عکسبرداری از آقای امیرمحمد خان
امیرمحمد نقابدار
امیرمحمد با سوت سوتک باب اسفنجی و ریسه عکسهاش
بعد از نهار بابایی و امیرمحمد رفتند آرایشگاه ماه داماد تا موهای گل پسرمونو درست کنند . بعدش کیک تولد و تحویل گرفتند و به همراه اولین مهمونهامون که بابابزرگ و مادرجون و آقا ایلیا بودند وارد خونه شدند . ایلیا و امیرمحمد هم حسابی آتیش سوزوندند . امیرمحمد وقتی ایلیا رو میبینه کلا گیرنده هاش تعطیل میشه . ( چون مدام کلاه و نقاب به موهاش میزد از موهای آرایش شده اثری نموند )
بابابزرگ ، بابایی ، امیرمحمد و آقا ایلیا با نقابهای باب اسفنجی
در حین شیطنت ایلیا و امیرمحمد بالون باب اسفنجی پاره شد و بابایی بالون خالی را بالای تلویزیون نصب کرد . بعد از خرابکاری که کردند و عصبانیت ما رو دیدند آرومتر شدند .
کم کم بقیه مهمونها هم از راه رسیدند .
این هم یک پسر کنجکاو که از غفلت ما سوءاستفاده کرد و خیلی آروم رفت زیر میز و یواشکی مشغول باز کردن کادوها شد .
با ترفندها و کلکهای فرناز و فرنوش امیرمحمد حسابی برامون رقصید و همه رابه وجد آورد .
( وعده بازی با تبلت تا خود صبح )
پیش غذاهایی که آماده کردم . سالاد ماکارونی با تزئین باب اسفنجی ( سالادو فرنوش جونم درست کرد و تزئینشو خودم انجام دادم) ، سالاد فصل با تزئین باب اسفنجی ، سالاد بروکلی و بورک گوشت و قارچ با خمیر یوفکا بود .
این عکسو قبل از پختن بورک فرنوش جون گرفت . بعد از پخت اصلا یادم رفت از تو مایکروفر دربیارم و موقع سرو غذاها هم یادم نبود . موقع خوردن دسر یادم اومد.مهمونها با دسرشون یوفکا هم خوردند و چقدر هم خوشمزه شده بود . خودم که خیلی خوشم اومد .
شام سبزی پلو با گوشت و کشمش پلو با مرغ بود .
دسر سه مدل ژله درست کردم .
ژله باب اسفنجی( کاملا ابتکار خودم بود و خیلی خیلی خوشم اومد )
ژله گل آفتابگردان
ژله تزریقی( یکی از گلها رو فرنوش جون تزریق کرد )
بعد ازشام دوباره بزن و برقص و مراسم کیک بری و کیک خوری .طرح روی کیک امیرمحمد جونم این عکس بود .
این هم کیک تولد 5 سالگی عشقـــــــــــــــــــــــــــــــــتم
امیرمحمد و ایلیا با همکاری همدیگه در طول مهمونی تک تک بادکنکها رو ترکوندند . وقتی مهمونی تموم شد دیگه هیچ اثری از 20 تا بادکنک نبود.
اینجا امیرمحمد وسط بابا بزرگهای خوب و مهربونش نشسته .
وقتی فشفشه ها روشن شد متأسفانه هیچ عکسی نگرفتم . حالا باید بپرسم مهمونها عکس دارن یا نه . امیرمحمد وقتی فشفشه هارو روشن کردیم برای خودش آواز تولدت مبارک و با صدای بلند حوند .
***بعد از بخور بخور حسابی قسمت با حال مهمونی ، باز کردن کادوها ***
مامانی و بابایی
(( مدال گردن AmirMohammad ))
بابابزرگ و مادرجون 100000 تومان
بابابزرگ و عزیز 100000 تومان
عمه جون خدیجه 50000 تومان
عمه جون مریم و آقا پرهام و آقا پویان 50000 تومان
دایی جون بهمن 50000 تومان
خاله منور(مامان عمو همت ) 50000 تومان
مامان پریا جون 25000 تومان کارت هدیه
عمه جون بهناز و هانا جون
(( یک پلیور و دوتا بلوز شلوار خواب که خود عمه جون زحمت کشید دوخت ))
عمه جون مهناز و امیرآقا و الهام جون
(( بلوز و شلوار جین در یک جعبه بسته بندی خوشگل که الهام جون خودش درست کرد ))
آقـــــــا ایلیــــــــــــــــــا
((بلوز و شلوار باب اسفنجی ، جوراب ، ماژیک و دو تا کتاب داستان ))
خاله جون فهیمه و عمو همت و فرنوش جون
(( ساعت دیواری باب اسفنجی ، ماشین کنترلی و دایناسور ( به سفارش امیرمحمد ) ))
فرنازجون و آقا اشکان
(( کیف چرخدار و دسته دار بن تن( به سفارش امیرمحمد ) ))
دایی جون مهندس
(( اسکیت ( به سفارش امیرمحمد ) ))
کادویی که از دیدنش امیرمحمد حسابی به وجد اومداسکیت بود . وقتی کیف اسکیت باز شد روی مبل پرید به سمت بالا و یک جیغ بنفش کشید .
این هم عکس همه کادوها
شب خیلی خوبی بود . به من و امیرمحمد که خیلی خوش گذشت . امیدوارم که مهمونهامون هم لذت برده باشن . از همه مهمونهای گلمون بخاطر حضور گرمشون تشکر میکنم . پدیده تولد امسال پویان بود که حسابی سنگ تموم گذاشت .
امیرمحمدم ، عشقم ، عزیز مادر
لبهای تو سوره سوره تفسیر خداست
چشمان تو بی ریا تر از آینه هاست
ای سبز ترین سبز ترین سبزترین
سیمای تو سین هشتم سفره ی ماست
حسن ختام این پست : متن یادگاری آقا ایلیا برای امیرمحمدجون
پ:فکرکنم طولانی ترین پستی بود که تا حالا نوشتم.چقدر عکس آپلود کردم! ادامه مطلب نذاشتم!
پ:کیفیت بد عکسها احتمالا بخاطر لامپهای آبی اتاق بود چون دوربین دیجیتال 14 مگا پیکسل canon بود که لنزش و هم تمیز کرده بودم .
پ:کلیه لوازم تم تولدو به وبلاگ http://tarahieax.blogfa.com سفارش دادم . خیلی خوب و عالی برام فرستادن . با تشکر از خانم کریمپور