چهارشنبه سوری
زردی من از تو ، سرخی تو از من
غم برو شادی بیا ، محنت برو روزی بیا
ای شب چهارشنبه ، ای كلیه جاردنده ، بده مراد بنده
امسال هم مثل سالهای قبل خونه مادرجون بودیم . مادرجون با کمک عمه جون خدیجه آش گزنه خیلی خوشمزه ای درست کردند . آقا ایلیا از ساعت 6 و نیم صبح با وسایل آتش بازی اونجا بود . آقای بزرگی راننده مهدهم امیرمحمدو ظهر به خونه مادرجون برد . یعنی این دوتا پسر آتیشی سوزوندند . من ساعت 6 عصر و بابایی ساعت 8 به خونه مادرجون رسیدیم .
بابابزرگ 7 تا آتیش درست کرد و بچه ها حسابی بهشون خوش گذشت .
ایلیا جلو جلو و امیرمحمد هم دنبال دنبالش بود .از امیرمحمد پرسیدم از ظهر که خونه مادرجون بودی چکار کردی ؟ به جای اون هانا جون جواب داد : مهمترین کار امیرمحمد تعقیب و گریز ایلیا بود . ( طبق معمول همیشه )
برای آتش بازی امیرمحمد چند تا وسیله کم خطر خریده بودم .کهکشان ، آبشار ، پروانه ای ، یک بسته ترقه . وسایل امیرمحمد در برابر وسایل ایلیا مورچه بود در برابر فیل. ایلیا انبار مهمات داشت . به گفته مامانش نزدیک به یک ماه با باباش و عمه اش در حال خرید وسایل چهارشنبه سوری بود .
شب خوبی بود . آتش بازی سالمی داشتیم. در برگشت امیرمحمد به قدری خسته بود که تو ماشین خوابش برد .
آتش روشن کردم و عهد کردم تا خاموش شدنش برای رسیدن به آرزوهایت دعایت کنم ، میدانم به آنچه میخواهی میرسی چرا که من هر بار هیزمی اضافه میکنم.
چهارشنبه سوریت مبارک پسر عزیزتر از جانم