جشن خانه شادی
امیرمحمد از اول تیر ماه جهان کودک نمیره . در خانه شادی ثبت نامش کردیم از ساعت 7 و نیم صبح تا 2 بعدازظهر اونجا میمونه .
خانه شادی مجموعه ورزشی و بازی برای بچه هاست . از برنامه های هفتگیشون ژیمناستیک ، شن بازی ، اسکیت ، کاراته ، شطرنج ، ووشو و آشنایی با تاریخچه ورزش به همراه نقاشیه . از همه مهمتر اینکه چهارشنبه های هر هفته همه بچه ها با خانمهای مربی به شهر جادویی میرن و این برای بچه ها عالیه که حسابی بازی میکنن . وروجک ما از روز اولی که رفته خیلی خانه شادی و دوست داره (بیشتر از جهان کودک ) . چون اینجا بیشتر بازی میکنن .
چهارشنبه 4 تیر به مناسبت دو سالگی افتتاح خانه شادی جشنی برپا شد و ما هم دعوت شدیم .
بچه ها باید با لباس شخصیتهای کارتونی مورد علاقشون به جشن میرفتند . از اونجایی که به ما دیر گفتند فرصت اینکه لباس لاک پشتهای نینجا ( شخصیت مورد علاقه امیرمحمد ) برای امیرمحمد تهیه کنیم نداشتیم . امیرمحمد لباس زنبوری داشت ولی خودم خیلی دوست نداشتم که بپوشه ، آخه پسرم دیگه برای خودش آقایی شده . از عمه جون خدیجه لباس پلنگ صورتی و کلاغ و که ایلیا داشت به امانت گرفتیم .
ولی امیرمحمد هیچ کدوم از این لباسها رو دوست نداشت .
سه شنبه عصر با بابایی و امیرمحمد رفتیم کلبه کودک و لباس مرد عنکبوتی خریدیم و امیرمحمد چه حالی کرد .
چهارشنبه مرخصی گرفتم و به جشن رفتیم . بیشتر پسر بچه ها لباس مرد عنکبوتی پوشیده بودند . دخترها هم لباس سفید برفی و سیندرلا . امیرمحمد تفنگ آب پاش داشت که مثلا با اون تار میزد و از درو دیوار بالا میرفت .
در طی جشن یکسره با سپنتا بود . دوستهای خوبی برای هم هستند .
بعد از آتش بازی و برف شادی بچه ها برای بازی راهی شهر جادویی شدند .
ساعت دوازده و نیم با بابایی رفتیم دنبالش و تحویلش گرفتیم . خیلی بهش خوش گذشته بود . خانم حبیبی روانشناس خانه شادی هم به همه بچه ها یکی از کتابهای خودشو کادو داد .
کتاب خیلی مفیدیه . امیرمحمد که خوشش اومد . خصوصا اینکه عکس روی جلدش هم جناب باب اسفنجی بود .
وقتی رسیدیم خونه بعد از خوردن نهار فوری خوابید . به قدری خسته بود که دلم نیومد برای کلاس ژیمناستیک بعد ازظهرش بیدارش کنم . ( از اول خرداد امیرمحمد به کلاس ژیمناستیک میره . باشگاه غزل ، مربیش هم آقای مرزبان که البته خیلی به بچه ها سخت میگیره و صد البته خیلی به مذاق امیرمحمد خوش نمیاد .)
سفری به دور دنیاست، وقتی دستانم تا انتها، رویت را نوازش می کنند . . .