امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

عشق مامان و بابا

شب یلدا

1393/10/10 20:35
923 بازدید
اشتراک گذاری

کاردستی امیرمحمد در آمادگی برای شب یلدا

شب یلدای امسال بعلت مصادف شدن با رحلت پیامبر و شهادت امام حسن مجتبی  مثل سالهای گذشته نبود .

خونه مادرجون دعوت داشتیم . بعد از نهار بابایی امیرمحمد و به خونه مادرجون برد .

عصر وقتی به خونه مادرجون رفتم به گفته اهل خانه متوجه شدم که امیرمحمد و ایلیا خیلی آقا بودند . یعنی یکسره یکیشون با موبایل و اون یکی هم با تبلت مشغول بازی بودند . خندونک  و البته این بود علت آقا بودنشون . وقتی هم که تبلت و از امیرمحمد گرفتم به قدری با ایلیا شیطنت کردند که به علت بی اعصابی دوباره بهش تبلت دادم تا آروم یه جا بشینه .خوب کم پیش میاد از این کارها بکنم . ولی اون شب واقعا لازم بود . خسته

 نا گفته نمونه که تمام شبشون به بازی کامپیوتری نگذشت . شیطنتهای بچه گانه هم داشتند و البته هر وقت شیطنتشون به اوج میرسید عمه جون خدیجه ایلیا و تهدید میکرد که میبردش خونه و این طوری میشد که پسرها چند دقیقه ای آروم میشدند ...تعجبچشمک

امیرمحمد و آقا پویان

******************************************************

آرزوی شب یلدایی من برای پسرم :

برایت رویاهایی آرزو میکنم تمام نشدنی

      وآرزوهایی پرشور...

برایت آرزو میکنم که دوست داشته باشی

    آنچه را که باید دوست بداری

وفراموش کنی آنچه را که باید فراموش کنی...

    برایت شوق آرزو میکنم ...  آرامش آرزو میکنم...

باتمام وجود آرزو میکنم وقتی لبخند به دنبال جایی برای نشستن میگردد، لبهایت درآن نزدیکی باشد.

       آرزو میکنم هیچ راه نجاتی نداشته باشی وقتی غرق خوشبختی هستی...

پسندها (1)

نظرات (0)