امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

عشق مامان و بابا

بیماری عمو همت

1394/2/20 22:38
995 بازدید
اشتراک گذاری

     چند روز بعد از تولد آمیتیس جون عمو همت مهربون و خوب ما مریض و در بیمارستان بستری شد .گریه دور قلبشون آب آورده بود و باید عمل جراحی روشون انجام میشد تا انشاءالله خوب و خوبتر از همیشه بشن . ما هم پنجشنبه راهی تهران شدیم تا از عمو همت عیادت کنیم . دایی جون مهندس دانشگاه بود و تو راه تهران رفتیم فیروزکوه تا دایی جون هم با ما بیاد تهران . تو فاصله ای که کلاس فرهاد تموم شه امیرمحمد و به پارک بردیم . هوا هم رو به سردی بود .

     به تهران و خونه خاله جون فهیمه رسیدیم . خونه بدون عمو همت خیلی سوت و کور بود . وقتی عمو همت نبود هیچ کسی نبود که امیرمحمد و به پارک ببره . غمناک بابابزرگ و عزیز هم قبل از ما رسیده بودند . بابایی صبح روز بعد با بابابزرگ به دیدن عمو همت رفتند و ما هم بعداز ظهر رفتیم . متأسفانه به امیرمحمد اجازه ندادند وارد بخش بیماران بشه و به همراه حنانه تو بخش انتظار نشست . اما عمو همت که دلش طاقت نیاورد پسرک ما رو نبینه . خودش برای دیدن امیرمحمد راهی شد . محبت  

بعد از دیدن عمو همت راهی خونه شدیم . البته امیرمحمد با فرنوش جون و فرناز جون با ماشین فرناز و بعد از پذیرایی توسط دخترخاله ها به خونه خاله جون اومد .تشویق

بعد از یه استراحت مختصر با بابابزرگ و عزیز راهی قائمشهر شدیم . البته یه توقف خیلی کوتاه تو کتالون داشتیم . شام هم بابابزرگ ما رو به دیزی دعوت کرد و اون هم یه دیزی فوق العاده خوشمزه ... راضی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مادر دو امیر
24 مرداد 94 9:04
یا من اسمه دوا و ذکره شفا ان شالله همه بیماران زود زود شفا و سلامتی یابند مخصوصا عمو همت مهربون آمین یا رب العالمین ....