امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

عشق مامان و بابا

تابستان و دریا

1394/5/5 22:51
1,455 بازدید
اشتراک گذاری

   

  هوا به شدت گرم شده و این روزها هیچی بیشتر از  شنا و آ ب بازی به بچه ها  حال نمیده این شد که جمعه 2 مرداد راهی دریای بابلسر شدیم . مادر جون و بابابزرگ با ماشین ما اومدند و عمه جون خدیجه و ایلیا هم با هاناجون و عمه جون بهناز اومدند . امسال اولین بار بود که خودم به دریا میرفتم . اما بابایی و امیرمحمد تو خرداد ماه که من درگیر امتحان بودم چند بار دریا رفتند . 

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

   جمعه ما زودتر به بابلسر رسیدیم . به پارکینگ 5 رفتیم . دریا خیلی خیلی تمیز بود . متفکر  سالها بود که دریا رو اینقدر تمیز ندیده بودم . از طرفی خیلی هم خلوت بود . دو تا آلاچیق کرایه کردیم و منتظر بقیه شدیم .  امیرمحمد با لباس تنشو به آب زد . گیج

چون آفتاب شدید بود خودم هم راضی بودم که با لباس بازی کنه تا تنش نسوزه . خندونک 

بعد از دو ساعتی که اونجا بودیم ایلیا هم با بقیه به ما ملحق شدند .  بغل

    بعد از خوردن نهار دوباره بچه ها راهی دریا شدند . حسابی آب بازی و شن بازی کردند . تا ساعت 4 کنار ساحل بودیم .  آرام  چشمک

بعدش رفتیم پارک بابلسر تا بچه ها بازی کنند و بزرگترها هم استراحت .  گیج

   غروب بابایی و عمه جون بهناز برامون جوجه کباب درست کردند و بعد هم راهی خونه شدیم . خیلی بهمون خوش گذشت . تشویق

این هم امیرمحمد که در برگشت تو ماشین هاناجون بود و تو بغل عمه جون خدیجه خوابش برده بود . خنده  بوس

***********************************************************

لاک پشت های کوچکی که تازه به دنیا امده اند را دیده ای؟

بی اختیار به سمت دریا می روند…

این گـونه دوستت دارم بی اختیــــار...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)