امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

عشق مامان و بابا

کودکانه های امیرمحمد

  این استخرو وقتی امیرمحمد یک ساله و نیمه بود ، دایی جون مهندس براش خرید . اون موقع تازه دندونهاش دراومده بودند و به همه چی گاز میزد و خیلی زود همه جای استخرو با دندونهای تیزش، سوراخ سوراخ کرد در حدی که حتی با چسب پنچر گیری هم درست نشد .                       این استخرو چند وقت پیش براش خریدیم که باهاش بازی کنه .  شب اولی که خریدیم بابایی برد توی  حموم ، توشو پر از آب کرد. امیرمحمد هم حسابی آب بازی کرد. روز بعد بابایی توشو پر از توپ کرد که وقتی امیرمحمد ازمهد اومد ذوق زده بشه و بازی کنه ولی آقای امیرمحمد خان به محض دی...
29 خرداد 1391

باز هم بازی و شهر بازی ...

باز هم پسر کوچولوی ما با وسایل شن بازی حاضر شد که به دریا بریم  غافل از اینکه باز هم هوای ساحل سرد و دریا طوفانی و شنا و آب بازی برای بچه ها خطرناک ....                         امیرمحمد جان حالا که نمیتونی شنا کنی پس کجا بریم ؟   چرا هوا سرد ؟ چرا دریا طوفانیه ؟ من میخواستم با پنگوئنم شنا کنم ....پس بریم شهر بازی ..     اینجا یک فروشگاه فروش حیوانات تاکسیدرمی شده در پلاژ توسکا رامسر . حیوانات تاکسیدرمی شده جالبی داره .              &nbs...
24 خرداد 1391

بازیهای امیرمحمد

    یکی از بازیهای مورد علاقه امیرمحمد اینه که تمام حیواناتشو رو زمین میچینه ، بعد با مکعبهای اسباب بازی دورشونو میبنده که بقول خودش یه وقتی فرار نکنن بعد دو تا دوتا اوناره میگیره تو دستش تا باهم مبارزه کنن . یه وقتهایی هم براشون غذا (معمولا ماهی قزل آلا ) درست میکنه .                                                               &...
16 دی 1390

بازیهای بابایی و پسرک

    این روزها بازار شکار حسابی داغ ، پدر و پسر مشغول شکار ، من هم مشعول کباب کردن شکارها هستم .      یکی از بازیهای مورد علاقه امیر محمد و البته بابایی رفتن به شکار . از پذیرایی به اتاق خواب میرن ، از اتاق خواب به آشپزخانه . یعنی به تمام سوراخ سنبه های این آپارتمان ۷۰ متریمون سرک میکشن تا پرنده ای یا درنده ای شکار کنن .   مامانی دیدی اون پرنده رو کشتم! تق تق ۰۰۰ بیا برامون کباب کن بخوریم قوی بشیم ... بابایی یه دایناسور بالای سر مامانیه  بکشش... بیا کشتم ... حالا دفنش کنیم ...   بابایی یه تمساح زیر تخت بود کشتمش،با تبر ریزریزش کردم ... انداختمش تو ک...
20 آبان 1390

بازیهای مامانی و پسرک

من و امیرمحمد معمولا تو بازیهامون برای خرید به فروشگاه پوشاک ، کیف و کفش ، سوپرمارکت و میوه فروشی میریم .            سلام آقای فروشنده ، سلام ... خیار دارید ؟ بله ..  کیلویی چنده ؟  ۱۰۰۰ تومن ... یک کیلو بدید لطفا ... چشم الآن با ترازو براتون میکشم ...  بفرمایید اینم پول ...  چشم اینم بقیه پولتون ... دست شما درد نکنه خداحافظ ... خداحافظ                                  مامانی بیا بریم م...
20 آبان 1390