امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

عشق مامان و بابا

باز هم بازی و شهر بازی ...

1391/3/24 21:51
890 بازدید
اشتراک گذاری

باز هم پسر کوچولوی ما با وسایل شن بازی حاضر شد که به دریا بریم  غافل از اینکه باز هم هوای ساحل سرد و دریا طوفانی و شنا و آب بازی برای بچه ها خطرناک ....

                  

    امیرمحمد جان حالا که نمیتونی شنا کنی پس کجا بریم ؟

  چرا هوا سرد ؟ چرا دریا طوفانیه ؟ من میخواستم با پنگوئنم شنا کنم ....پس بریم شهر بازی ..

    اینجا یک فروشگاه فروش حیوانات تاکسیدرمی شده در پلاژ توسکا رامسر . حیوانات تاکسیدرمی شده جالبی داره .

                

   و بعد هم بازی و بازی امیرمحمد . هر جا خسته میشد میگفت: منو بغل کنید آخه من کوچیکم زود خسته میشم . هر جا هم که به نفعش بود خودشو یه پسر بزرگ جا میزد .

               

تو این عکسها گفت: من چون بچه کوچیک هستم باید سوار فیل و هواپیما بشم .

           

    وقتی جلوی این دستگاه رفتیم ، گفت : مامانی من و سوار کنید .. گفتم فکر نمیکنم اجازه بدن سوار بشی . بذار بابایی بپرسه . فوری جواب داد: آخه من که دیگه بزرگ شدم پس چرا دیگه اجازه نمیدن ؟.... با حضور بابایی مجوز سوارشدن به امیرمحمد داده شد  . روی این دستگاه خیلی هیجان زده شده بود . بابایی گفت : قلبش مثل یک گنجشک تند و تند میزد ... کلی بهش خوش گذشت ....

                

   با اینکه دریا طوفانی بود ولی این چند روز که با پسرم بودم خیلی به من و البته بیشتر به اون خوش گذشت . یکسره به من میچسبید . اصلا پیش بابایی نمیرفت . اسمشو گذاشتم آقای چسب ...

                    

بهش میگفتم آقا پسر اسم شما چیه ؟  

جواب میداد : آقا امیرمحمد خان چسب

عاشقتم   عزیزم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)