روستای فلورد
پنجشنبه ۲۹ تیر ،به دعوت دوست بابایی (عمو برزو ) به ویلاشون تو روستای فلورد از توابع شهرستان سوادکوه رفتیم . جاده خیلی سرسبز و قشنگ بود والبته پرپیچ وخم . امیرمحمد تو ماشین خوابش برده بود .
روستای فلورد دارای آب و هوای بسیار دلنشینیه ، بطوریکه شب و روزی که ما اونجا بودیم دارای هوای خنک و البته به نظر من سرد بود . شب وقتی که روی بالکن نشسته بودیم ، مه تمام ساختمونو فرا گرفته بود بطوریکه قدرت دید را به کمتر از 2 متر کاهش می داد . تصور کنید که چه حالی میده وسط تابستون روی بالکن خونه تو هوای خنک بشینی و مه دست و صورتتو نوازش کنه . با اینکه ییلاق خودمون (کتالان ) را خیلی دوست دارم ، ولی از فلورد هم خیلی خوشم آمد .
اولین بار بود که با خانواده عمو برزو برخورد میکردم . خانم بسیار خوش برخورد و دو تا پسر مودب و آقا و تپل مپل ،به نامهای سورنا و ایلیا . متأسفانه از سورنا عکس ندارم . این آقا ایلیاست .
خانواده بسیار گرمی بودند. خیلی بهمون خوش گذشت . امیرمحمد که در بدو ورود همچنان خواب بود . با استقبال اهل خانه ، وارد خانه شدیم . سورنا پسر بزرگتر خانواده ۸ساله بود و ایلیا پسر کوچکتر و شیطون و البته باهوش ۵ سالش بود . با وجود سروصدای ما امیرمحمد بیدار نشد ، ولی ایلیا به قدری باهاش ور رفت تا بالاخره بیدارش کرد . ولی امیرمحمد خجالت میکشید اما کم کم با برپاشدن بساط کباب ، یخش وا شد . با ایلیا و سورنا حسابی دوست و همبازی شدند .
کلی لگوبازی کردند .
ایلیا درست میکرد ، امیرمحمد خراب میکرد . داد ایلیا رو درآرده بود . ایلیا به امیرمحمد میگفت : جان مادرت دیگه خراب نکن ....
البته کلی هم ماچ و بوسه و دوستی داشتند .
روز بعد پسرها با باباها رفتند نزدیک جنگل و رودخونه و یک خرچنگ و یک مارمولک سبز شکار کردند .
بابایی ،خرچنگ و توی یک بطری گذاشت .
اما مارمولک ، روی یک چوب بدون حرکت ایستاده بود . ببینید امیرمحمد و اصلا نمیترسه ... مامانی ببین چه مارمولکی شکار کردیم !!!!
خداوندا ! این پسرک بازیگوش هر جک و جونوری ببینه میخواد باهاش بازی کنه ، بدون هیچ ترسی ...
بعد از کلی بازی با مارمولک و خرچنگ ، اونها رو آزادشون کردن ولی مارمولک تا وقتی که ما تو بالکن بودیم از ترس جونش اصلا تکون نخورد .