امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

عشق مامان و بابا

بازی با لگو ...

1391/6/31 22:48
898 بازدید
اشتراک گذاری

  امیرمحمدخان به بازی لگو ( خانه سازی ) علاقه زیادی داره و وقتی مشغول بازی میشه حسابی سرگرم میشه و چیزهای زیادی درست میکنه . بیشتر البته به قول خودش ،آدم آهنی دیجیمونی ...

  بهش قول داده بودم یه لگو بزرگ ۲۰۰ تکه براش بخرم تا بتونه بره تو سطلش قایم بشه .

                

   بالاخره یه روز جمعه که عازم کتالان بودیم ، از قضا اسباب بازی فروشی باز بود و ما تونستیم لگو ۲۰۰ تکه البته با انتخاب امیرمحمد خان بخریم .

   حالا با بابایی قایم موشک بازی میکنه و میره تو سطل لگو قایم میشه تا بابایی پیداش کنه ...

            

 تو خونه هم  حسابی با لگوی جدیدش سرگرم میشه و ساعتها البته در کنار مامانی یا بابایی بازی میکنه .

               

   اینجا با همکاری مامانی یه قلعه بزرگ درست کرد و کلی حیوون گذاشت تو و بیرون قلعه تا استراحت کنند.

                  

اینجا هم  گفت:  مامانی خسته شدم ... میخوام یک کم استراحت کنم ...

                     

    البته ناگفته نماند که موقع بازی کردن سریع در سطل و باز میکنه و تمام لگو ها رو میریزه بیرون ...ولی موقع جمع کردن از مامانی  و بابایی کمک میخواد ... مامانی بیا با هم کمک کنیم لگوها رو جمع کنیم . .آخه خسته شدم ...    از دست این پسر تنبل ...

    روزی که رفته بودیم کتالان، فرنازجون هم برای امیرمحمد یک کتاب با عنوان من که کلاس اولم آورده بود ... تازه فرناز به امیرمحمد گفت میخواهی برات مداد رنگی بخرم ؟ جوابشو داد که من مداد رنگی دارم . مامانیم برام خریده . . هر چی که فرناز میگفت ،امیرمحمد میگفت نه خودم دارم . فرناز هم خیلی براش جالب بود و بهش گفت قربون پسر خاله ام برم که میگه همه چی دارم و هیچی از آدم نمیخواد ...

                  

    کتابی که فرناز جون خرید خیلی بزرگ بود . قد کتاب تا گردن امیرمحمد بود . برای من هم جالب بود چون واقعا کتاب به این بزرگی ندیده بود .

     فرنازجون به امیرمحمد گفت کتاب و بذار تو کتابخونه اتاقت ؟  امیرمحمد هم جواب داد : این کتاب که خیلی بزرگ تو کتابخونه من جا نمیشه ...  

 فرنازجون هم در مواقع این چنینی که البته خیلی زیاد هم پیش میاد، یه تکیه کلام در مورد امیرمحمد داره  : خدا چقدر این پسر عقل داره ...

                 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

فرشته
4 مهر 91 14:57
سلام وای چقدر شرمنده شدم وعکس کارن روهم از طراحی عکس از وبلاگ شما برداشتم ولی یادم نیست کدوم پسرخوشگلتون روازطرف من ببوسید:


ممنونم فرشه جون ... دشمنت شرمنده باشه عزیزم ... این حرفها چیه ...
مامان بردیا
6 مهر 91 21:44
مبارک عزیزمخوشبحالت بردیا هم عاشق بازی با لوگوهاش خیلی زیاد وصد البته همراه مامان وبابا اخرش هم باید زلزله بیاد همشون خراب شنممنون بابت راهنماییت بردیا هم یه دوره سندروس خورده اشتهاشم خوب بود اما یه مدت دکترش براش مینادکس نوشته بیشتر لج میکنه با اینکه گرسنست غذارو تو لپش نگه میداره این رو مخمهبازم ممنون گل پسر رو وقتی قایم شده بخورش
مامان آرینا موفرفری
7 مهر 91 16:11
عزیزم مبارک باشه .چه عکس بامزه ائی گرفتی امیرمحمد جون
الهام
7 مهر 91 18:00
سلام عزیزم امیر خان در چه حاله؟ببوسش برام
راستی بیا عکسای جدید امیررضا روببین گفته بودی چرا نمیزارم وقت نمیکردم آخه سرم خیلی شلوغ بود تواین مدت
X


ممنونم عزیزم...
مبین فرفری
11 مهر 91 15:42
وای خدایه من دلم گفت بیا بیرون چقدر این گوچولوها کار های شبیه هم انجام میدند.
لوک خوش شانس
1 آبان 91 22:41
سر بزنین.