امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

عشق مامان و بابا

جمعه امیرمحمد با دایی جون مهندس

1392/4/17 21:32
898 بازدید
اشتراک گذاری

  جمعه ۱۴ تیر ، دایی جون فرهاد با امیرمحمد قرار داشت که ببردش بیرون . چون شب قبل تولد ایلیا بودیم امیرمحمد حسابی خسته بود. برخلاف بقیه روزهای تعطیل امیرمحمد حدود ساعت ۹ صبح از خواب بیدار شد و سراغ دایی جون و گرفت . گفتم مامانی هنوز نیومده . ساعت ۱۱ فرهاد اومد و با امیرمحمد خوشحال ، رفتند بیرون . پسرکم سر از پا نمیشناخت . موقع رفتن هم بهش گوشزد کردم فقط میتونه بستنی بخوره و نه هیچ چیز دیگه ....

               

   حدود ساعت ۲ برگشتند . با چندین مدل کیم و بستنی . امیرمحمد با هیجان گفت مامانی برای شما هم بستنی خریدیم .... چون گفتم چیز دیگه نباید بخره چندین مدل بستنی انتخاب کرده بود . البته تارسیدن به خونه تو ماشین هم بستنی خورده بود .  

                     

  بعد با خوشحالی برام تعریف کرد که تو پارک ، دوست مهدکودکش فرن و دید که به همراه باباش اومده بود . فرن تابستونها مهد نمیاد . بهر حال حسابی باهم بازی کردند و بهشون خوش گذشت .

امیرمحمد و فرن

با تشکر فراوان از دایی جون مهندس که روز خوبی برای پسرکم مهیا کرد .

 عاشقتم برادر کوچکم   

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)