استخر
این شبها امیرمحمد با بابایی برای شنا به استخر میرن . البته چون ماه رمضون ، استخر از ۹ شب به بعد باز میشه . بدو بدو بعد از خوردن افطاری به استخر میرن . اولین بار آقا ایلیا هم همراهشون رفت در حالیکه بلیط استخرو مهمون عمه جون خدیجه بودند . حسابی به هر دو تا بچه خوش گذشت .
طبق معمول همیشه و به گفته بابایی امیرمحمد آویزان و ایلیای گریزان داستانهای همیشگی شونو داشتند . به عکس امیرمحمد نگاه کنید راحت میشه تعداد دنده هاشو شمرد . پسر مینیاتوری مادر که قربونش برم ... هر چی میخوره چاق نمیشه ....
حدود ساعت ۱۱ شب که اومدن امیرمحمد هلاک هلاک و خیلی گرسنه بود . چون روز بعد تو مهد کودک هم برنامه استخر داشتند ، بهش گفتم امیرمحمد فردا مهد کودک نرو ولی به عشق آب بازی بادوستهای مهدکودکش همچی مخالفت کرد که بیا و ببین... فوری گفت نه من فردا باید برم مهدکودک، باید ..... صبح با بابایی امیرمحمد و به مهد رسوندیم. با دیدن استخر پر از آب در حیاط مهد ، گل از گل امیرمحمد خان شکفت ...