امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

عشق مامان و بابا

یه شب با ایلیا

1393/3/8 22:18
552 بازدید
اشتراک گذاری

      غروب چندروز پیش که امیرمحمد و بابایی به خونه بابابزرگ رفته بودند با مادرجون و ایلیا به خونه برگشتند . خندونک امیرمحمد عاشق ایلیاست ولی متأسفانه ایلیا خیلی پسرک ما رو تحویل نمیگیره و خیلی باهاش بازی نمیکنه. البته شاید تقصیر امیرمحمد باشه که خیلی به ایلیا میچسبه و اونو کلافه میکنه . در هر حال  حسابی آتیش سوزوندند . امیرمحمد با دیدن ایلیا کلا گیرنده هاش تعطیل میشه . متفکر خیلی بهشون خوش گذشت . حسابی بازی و بپر بپر کردند. قرار بود بعد از شام برن ولی وقتی عمه جون خدیجه تلفن زد آقا ایلیا بهش گفت که شب پیش ما میمونه حتی لباس خوابشو دور از چشم مادرجون با خودش آورده بود . خنده

  برای خواب کلی بازی درآوردند که گفتنش برای خودش حکایتیه . تو اتاق امیرمحمد که نخوابیدند . خواستند که جلوی تلویزیون بخوابند .  براشون رختخواب پهن کردیم . امیرمحمد هم تشک بزرگ خواست . موقع خواب هم مدام تو سرو کله همدیگه می پریدند . اینقدر شکلک در آوردن که نتونستم حتی یه عکس درست و حسابی ازشون بگیرم . کچل

 علت تشابه لباس خوابها اینه  که عمه جون امیرمحمد و خاله جون ایلیا براشون دوخته .

( بهناز خانم ، خواهر شوهر عزیز بنده  )

عاقبت ایلیا اینقدر امیرمحمد و تو رختخواب ترسوند که امیرمحمد باهاش قهر کرد و پیش بابایی خوابید . حسود

   روز بعد هم به خواسته امیرمحمد و البته با حمایت صددرصد مادرجون پسرک ما به مهد نرفت و با ایلیا و مادرجون راهی خونه بابابزرگ شد . کچل مادرجون کلا نظرش اینه که بچه ها یکسره تو خونه پیش مادرشون باشن و هر کاریکه خواستن انجام بدن . چون کلاسهای آموزشی بچه ها رو خسته میکنه. حتی اگر کلاس ورزشی باشه .شاکی من و عمه جون خدیجه هم که کارمند هستیم در حق ایلیا و امیرمحمد بسیارظلم میکنیم و چون بیشتر روز و خونه نیستیم ، از این رو بچه های ما باید آزادیهای بیشتری برای شیطنت و در بدترین حالت بی ادبی داشته باشند . حتی باید از کارمون استعفا بدیم . دولت هم نباید اجازه بده خانمها کار بیرون از خونه داشته باشن . بچه دوم هم حتما باید داشته باشیم. باید چند وقتی اداره حقوقمونو  قطع کنه و در صورت بچه دار شدن بهمون حقوق بده .  اگر بچه ها مشق زیادی دارن مادرو پدرها براشون بنویسن . البته خود مادرجون یه وقتهایی در زمینه مشق نوشتن دور از چشم عمه جون خدیجه کمک ایلیا میکرد . و صدالبته به قول بابایی اینها تنها بخشی از نظرات کارشناسی شده مادرجون . قه قهه  خنده  قه قهه

                                niniweblog.com

     بهترین آرزوهای دنیا را برای امیرمحمد و ایلیا دارم .

می دانی اگر هنوز هم تو را آرزو می کنم برای بی آرزو بودن من نیست !
شاید زیباتر از تو آرزویی سراغ ندارم !!!

پسندها (3)

نظرات (2)

مامان امیـــرحسیــــن
19 خرداد 93 13:37
عکسا خیلی جالب و خنده دار بودن!! از دست پسر شیطونت فاطمه جون آخ گفتی خواهر .......
مامان امیـــرحسیــــن
19 خرداد 93 13:37
____________@@_@__@_____@ ___________@@@_____@@___@@@@@ __________@@@@______@@_@____@@ _________@@@@_______@@______@_@ _________@@@@_______@@______@_@ _________@@@@_______@_______@ _________@@@@@_____@_______@ __________@@@@@____@______@ ___________@@@@@@@______@ __@@@_________@@@@@_@ @@@@@@@________@@_____ _@@@@@@@_______@_____ __@@@@@@_______@@_____ ___@@_____@_____@_____ ____@______@____@_____@_@@ _______@@@@_@__@@_@_@@@@@ _____@@@@@@_@_@@__@@@@@@@ ____@@@@@@@__@@______@@@@@ ____@@@@@_____@_________@@@ ____@@_________@__________@ _____@_________@_____ _______________@_____ ____________@_@_____