آخرهفته ای دیگر و بازهم کتالان
تو این روزهای گرم تابستانی هیچی بهتر از رفتن به جای خنک نیست . برای ما هم کتالان همان جای خنک . غروب پنجشنبه با بابایی و امیرمحمد راهی کتالان شدیم . عمو همت ودایی جون فرهاد هم از تهران اومده بودند. خاله جون فهیمه با دختراش برای تولد امام رضا رفتند مشهد . طبق معمول همه پنجشنبه جمعه ها جاده فیروزکوه پرترافیک بود . به گدوک که رسیدیم توقف کردیم .
به محض رسیدن به کتالان ، امیرمحمد مشغول دیدن برنامه کودک شد . با دیدن عمو همت خیلی خوشحال شد و ازش قول گرفت که روز جمعه با هم برن کوه و سیب زمینی کباب کنند .
روز بعد ساعت 7 و نیم صبح از خواب بیدار شد . به کمک بابابزرگ برامون گردو شکوند تا صبحانه نون و پنیر و گردو بخوریم . بعد صبحانه با لگو و ساژین خودشو مشغول کرد و بعد از کمی با دایی جون فرهاد به تماشای برنامه کودک نشست .
نزدیکیهای ظهر با دایی جون فرهاد به فیروزکوه رفت . با هم به پارک رفتند .
دایی جون طبق معمول همیشه براش خرید کرد . والبته هیچ مدیریتی هم تو خریدهای امیرمحمد نداره . بهش میگه هر چی دوست داری انتخاب کن . عشق امیرمحمد خرید جعبه های جایزه است . 4 تا جعبه یک شکل ، سه تا اسمارتیز به همراه بستنی یخی فالوده ای که وقتی به کتالان رسیدند همه بستنی ها آب شده بود و خوراکیهای دیگه ...
بعد از نهار امیرمحمد با موبایل دایی جون مشغول بازی شد . غروب به باغ بابابزرگ رفتیم تا کمی سبزی خوردن بچینیم، آخه عزیز مشغول درست کردن آش پشت پا برای زائران مشهد بود . باد شدیدی میومد . امیرمحمد با کمک بابابزرگ کدو سبز و سیب زمینی چید. خیلی خوشش اومده بود . بهم گفت مامانی خیلی خوبه که یه باغ داشته باشیم ولی فکر کنم باغداری کار سختیه .
چند تا عکس از امیرمحمد گرفتم . تو همه عکسها چشماش نیمه باز . میگفت خاک میره تو چشمم . خیلی زود با سر و صورت خاکی برگشتیم خونه . بعدش امیرمحمد با عمو همت مهربون رفت کوه نوردی . ولی سیب زمینی با خودشون نبردند . قرار شد آب پز درست کنم تا وقتی اومدن بخورن . دو ساعتی بیرون بودند .
وقتی اومدند امیرمحمد خسته و هلاک بود و صد البته خیلی هم بهش خوش گذشته بود . فقط از درد پاهاش ناراحت بود ، چون کفشش مناسب کوه نوردی نبود . با خوردن سیب زمینی آب پز حالش بهتر شد .
ساعت 8 و نیم از کتالان راه افتادیم . امیرمحمد نرسیده به گدوک خوابش برد . دوباره تو ترافیک موندیم . ساعت 11 و ربع در نهایت خستگی به خونه رسیدیم ، در حالیکه امیرمحمد همچنان خواب بود .
وفادارترازخداسراغ ندارم
به رسم همین وفاداری است که تورابه او میسپارم.
شب خوش پسر نازنینم