امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

عشق مامان و بابا

باغ ارم شیراز

1391/1/16 12:45
1,139 بازدید
اشتراک گذاری

 

       

    باغ ارم که باغ بسیار معروف و زیبایی است در شهرشیراز واقع شده و مکان آن نزدیک خاکریز رودخانه کوشک است که سابقا درحاشیه شمال غرب شهرقرارداشت اما هم اکنون درقسمت شهرنشین بوده و در حال حاضرباغ و عمارت ارم همچون بسیاری ازباغهای معروف دیگرشیرازچندان قدیمی به نظر نمی رسند چراکه دارای زیربناهای قدیمی بسیارخوبی هستند.زیباییهای باغ شاه بسیاربی نظیراست چنانکه فرصت شیرازی که شاعرآن زمان بوده دراشعارش باغ ارم را بخاطر داشتن گلهای زیبا , هوای تازه و درختان سروکه مشهورترین آنها درختی بنام سروناز می باشد ستوده است. پس از کودتای سال 1332 شمسی واسیر شدن برادران قشقایی که مالکان باغ ارم بودند , دولت آنرا مصادره کرد و به دانشگاه پهلوی که بعدها دانشگاه شیراز نام گرفت بخشید . در طول این مدت دیوارهای گلی سابق را با نرده های آهنی جایگزین کردند. باغ ارم درقسمت مرکزی شهرشیراز ودر کنار خیابان ارم واقع شده است. این باغ را رییس ایل قشقایی بنام محمد علی خان قشقایی در قرن هجدهم ساخته و هفتاد و پنج سال بعد نصیرالملک آنرا خرید. این باغ با داشتن معماری زیبا, نقاشیها , کنده کاریها و کاشی کاریها دارای زیبایی و جلال بی نظیری است .

 

در طبقه پایین عمارت ارم  ، موزه سنگ قرار داشت که سنگهای زیبای بسیار زیادی در آنجا گردآوری شده بود.

 

              امیتیس

 

 پس از دیدن موزه سنگ ، از خود باغ دیدن کردیم .  باز این پسرک ما آب دید .

 

               باغ ارم

 

   اینجا بابایی امیرمحمد و روی شاخه یک درخت گذاشت . اول میترسید ، ولی از شاخه پایین نمیومد . از استرسش همونجا شروع کردن به شعر خوندن . هر چی شعر بلد بود با صدای بلند خوند . همه هم نگاش میکردند . تا اینکه امیر آقا با ذرت مکزیکی  اومد و پسرکو به بهانه خوردن ذرت از درخت آوردیم پایین .

 

           باغ ارم

 

               امیرمحمد ، بابایی ، علی ، پرهام

 

  بعد ازدیدن باغ ارم برای خوردن نهار به یه پارک در همان نزدیکی رفتیم . پارک بسیار زیبا و تمیزی بود. شهر بازی هم داشت که امیرمحمد حسابی بازی کرد . نمایشگاه کتاب هم در آنجا دایر بود . از فرصت استفاده کردم و برای امیرمحمد چند تا کتاب و سی دی  آموزشی خریدم .

 

           

 

           

 

   موقع سرسره بازی تو پارک دیدم که امیرمحمد جلوی یه دختر خانم کوچولو که در حال گریه کردن بود ،نشسته و داره دمپایی دخترو تو پاش میکنه و بهش میگه بیا دمپاییتو بپوش گریه نکن  . گفتم چی شده ؟ گفت :مامانی بچه ها هلش دادن افتاده داره گریه میکنه . بعد دست دخترو گرفت و بهش گفت بیا با من سرسره بازی کن . دخترک هم مات و مبهوت نگاش میکرد.

 

   چند دقیقه بعد اومد پیشم بهم گفت: مگه سرسره آقا اونه ؟ گفتم یعنی چی ؟ در حالیکه به یه آقایی  که دخترش خیلی کوچولو بود و نمیتونست از پله های سرسره بره  بالا اشاره میکرد ، گفت :مامانی اون آقا رو ببین ، آدم بزرگ ، ولی رفته روی سرسره بچه ها .بهش بگو سرسره مال بچه هاست مال آقا ها که نیست !!!!  منهم براش توضیح دادم که داره به دختر کوچولوش کمک میکنه .

 

                       این هم نکته بینی امیرمحمد جون ما . قربونش بره مادر  

 

                 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)