امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

عشق مامان و بابا

باغ وحش بابلسر

1391/2/3 12:43
1,810 بازدید
اشتراک گذاری

   جمعه 25 فروردین بعد از خوردن صبحانه بابایی گفت امروز بریم بیرون تو طبیعت نهار بخوریم . با امیرمحمد حاضر شده و راه افتادیم . من گفتم بریم دریا . هوا آفتابی بود . به میدان امام که رسیدیم بابایی گفت از جاده بهنمیر بریم بابلسر . گفتم خوبه تازه شنیدم اونجا بازار مبل داره میتونیم مبل هم ببینیم . به بهنمیر رسیدیم از چند تا نمایشگاه مبلمان دیدن کردیم . ( چون به زودی به منزل جدید اسباب کشی میکنیم میخواهیم مبلمان جدید بخریم ) . در کنار یکی از نمایشگاههای مبل یکسری  .... 

 عکسها رو ببینید متوجه میشید .

امیرمحمد گفت: وای مامانی ببین چقدر قشنگن ... میشه برام بخری ؟ آخه مامانی اینار و بخریم کجا بذاریم ؟ خوب مامانی میذاریم تو اتاقم من باهاشون بازی میکنم  دیگه !!!  خوب حالا همین مونده که اینارو بذاریم تواتاقت !!!! 

                بهنمیر 

 بابایی از باربیکیو خوشش اومد . و قرار شد برای تراس خونه جدید سفارش بده .

               بهنمیر

من هم به عکس گرفتن از امیرمحمد که به شدت هیجان زده بود ، مشغول شدم .

                  بهنمیر

  بعد از دیدن  مجسمه ها به سمت بابلسر حرکت کردیم . قبل از رسیدن به دریا ، بابایی گفت اول نهار بخوریم امیرمحمد هم بستنی میخواست . بعد از خوردن نهار و بستنی ( چه نهاری !!! پیتزا خوردیم که درواقع نخوردیم خیلی بدمزه بود . خوب نپخته بود بوی خامی میداد !!!) به سمت ساحل رفتیم . به محض رسیدن پسرک اسب دید و خواست که سوار اسب بشه .

              ساحل بابلسر

   با اینکه خودشو خیلی شجاع نشون میداد ولی کاملا معلوم بود که ترسیده . خیلی محکم زین اسب و چسبیده بود . بعد از پیاده شده از اسب خواست که سوار قایق بشیم .  کنارساحل هوا خیلی سرد بود . به شدت باد سرد میوزید .

        دریای بابلسر

      گفتم مامانی ببین چقدر هواسرد بیا بریم دورتر وایسیم دریارو ببینیم . گفت :مامانی یه کوچولو همینجا باشیم . با اینکه سرما تمام بدنشو میلرزوند ولی باز میگفت : هوا که سرد نیست .... دیدیم هیج جوری رضایت نمیده از کنار دریا دور شیم . این شد که بابایی فوری بغلش کرد و بدو بدو به سمت ماشین رفت . حالا این گریه و فریاد امیرمحمد بود که شروع شد .. با گریه میگفت: چرا منو آوردین ؟ من میخواستم تو قایق باشم !!!

             دریای بابلسر

    هر چی براش توضیح دادیم قریادش قطع نمیشد تا اینکه یادم اومد بابلسر باغ وحش داره . فوری گفتم امیرمحمد راستی میدونی الآن میخواهیم کجا بریم ؟ بابایی میخواد مارو ببره باغ وحش  ... یه عالمه حیوون اونجاست میخواهیم بریم همه رو ببینیم . با شنیدن این حرف یک کمی آروم شد .

    بعد از چند دقیقه که گریه اش قطع شد و متوجه بی توجهی من و بابایی به خودش شد گفت : مامانی اشکهامو پاک کن . درحال پاک کردن اشکهاش ازم پرسید : مامانی منو دوستم داری ؟  (معمولا بعد از گریه ها و داد و بیدادهای الکی که میکنه این سوالو ازمون میپرسه !!!!) با ناراحتی گفتم : خودت چی فکر میکنی ؟ گفت : آره میدونم دوستم داری . گفتم : خوب بله دوست که دارم ولی فکر کن چکار بدی کردی ؟ هوا سرد بود ما بهت گفتیم بیا بریم ولی الکی گریه کردی بابایی ناراحت شد من ناراحت شدم  تازه همه مردم داشتن نگاهمون میکردن . الآن با خودشون میگن وای وای چه پسری. پسر به این بزرگی داره گریه میکنه !!!  فکر میکنی کار خوبی کردی ؟  قربونش برم با حالت لوسی بغض آلود گفت : آخه من میخواستم تو قایق باشم چرا منو آوردین ؟  گفتم :مامان جان هوا سرد بود مریض میشدی . حالا قول بده دیگه گریه الکی نکنی !  گفت: باشه مامانی دیگه پسر خوبی میشم همه بگن به به چه پسر خوبیه . بعد انگشت اشاره دست راستشو آورد جلو و به من قول داد (حتما میدونید که بچه ها از این قولها زیاد میدن ) 

     خلاصه به ورودی باغ وحش رسیدیم  . باغ وحش در پارکینگ شماره یک ساحل خزر بابلسر قراردارد. 

با خرید بلیطهای ۲۰۰۰ تومانی وارد محوطه باغ وحش شدیم . وسعت آنجا کم و تعداد محدودی حیوانات از گونه های مختلف در این باغ وحش وجود دارد.

          باغ وحش بابلسر

 روی تابلوهایی که بر بالای قفس ها نصب شده بود اسم حیوان و نوع تغذیه و مدت زمان بارداری نوشته شده بود. ولی تابلوها به قدری زنگ زده بودند ،که نوشته های روی آنها یه سختی قابل خواندن بود .

  تعدادی از گربه سانان در قفس هایی کوچک و نه چندان تمیز به چشم می خوردند ،غمگین و افسرده . یک شیر نر و دو شیر ماده هم در قفسی بودند آلوده و با بوی تعفن شدید که بسیار آزار دهنده بود .

امیرمحمد هم دماغشو گرفته بود و میگفت پیف پیف چه بوی گندی میده !!!!

      جلوی قفس شیرها

چند میمون ، دو گراز، دو شتر دو کوهان، تعدادی میش و بز کوهی و گوزن زرد اروپایی ، تعداد محدودی پرنده و محوطه ای که به نگهداری از قوها اختصاص داده شده بود،  و تعداد اندکی دیگر از گونه های مختلف حیوانات … از دیگر ساکنین این باغ وحش بودند .

           باغ وحش بابلسر

 امیرمحمد علیرغم اینکه دوست داشت به همه حیوانات حتی شیر دست بزنه ولی فقط موفق شد به لاک پشت دست بزنه .

         باغ وحش بابلسر

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مبین فرفری
3 اردیبهشت 91 14:12
سلام عزیزم خوش بهالتون منم دریا میخوام

خونه نو مبارک باشه پس حسابی کار داری


ممنونم . در خدمتتون هستیم در دریای شمال . مهر ماه اسباب کشی دارم . فکر کنم حسابی سرم شلوغ باشه .
مبین فرفری
10 اردیبهشت 91 16:57
حتما اگه اومدیم خبرت میدم که زیارتتون کنم باشه خاله جون


منتظریم که ببینیمتون ....


مامان چشم عسلی
13 اردیبهشت 91 1:12
انشالله به سلامتی خونه جدید مبارک
ببخشید یه سوال :بازه زمانی قولهای آقا پسرمون چه قدره؟؟!!


ممنونم عزیزم. والا چه عرض کنم حتی به یک ساعت هم نمیرسه