امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

عشق مامان و بابا

امیرمحمد و دایی جون مهندس

1391/12/5 20:59
1,566 بازدید
اشتراک گذاری

                  داییجون فرهاد و بهمن

 بابایی ده روزی میشه که مریض و خونه نشین شده ( گلو درد وحشتناکی گرفته ). پنجشنبه ۳ اسفند دایی جون فرهاد که شب قبل  از تهران اومده بود ،تو خونه ما منتظر امیرمحمد بود تا به محض اومدنش از مهد سورپرایزش کنه . وقتی راننده زنگ زد فرهاد فوری رفت دم در . امیرمحمد هم کلی ذوق کرد و به آقای بزرگی (راننده سرویس ) گفت که دایی جون فرهادم.

   بقیه ماجرا رو از زبون فرهاد تعریف میکنم . امیرمحمد بریم خوراکی بخریم .امیرمحمد هم گفت  آره بریم . به فروشگاه که رسیدم به امیرمحمد گفتم : دایی جون هر چی دوست داری بگیر . امیرمحمد هم از خدا خواسته از همه چی چند تا چند تا میگرفت . انواع خوراکیها و چند مدل مختلف سک سک . بعد رفت طرف جعبه تخم مرغها... گفت دایی جون تخم مرغ هم میخوام . بهش گفتم امیرمحمد تخم مرغ که تو خونتون دارین چیزهایی که خودت دوست داری بگیر . جواب داد آخه خانم مربی گفته یک تخم مرغ بپزین بیارین میخواهیم برای هفت سین رنگ کنیم ( تخم مرغ و ۲۷ اسفند باید ببره مهدکودک ) . الغرض بعد از کلی خرید از فروشگاه که اومدیم بیرون ، چشمش به پفیلا و چیپس افتاد دوباره خیلی آروم به من گفت دایی جون این ها رو که تازه دیدم  اجازه میدی پفیلا هم بخرم . کلی خندیدم آره پسرم پفیلا هم بگیر.

  وقتی خودم ظهر از اداره برگشتم سه تا پلاستیک بزرگ خوراکی و سک سک نزدیک امیرمحمد دیدم .  هیچ کدوم از وسایلشو باز نکرد تا من برسم خونه  . مامانی ببین دایی جون فرهاد چقدر برام خوراکی خریده . گفتم وای امیرمحمد خوش به حالت چقدر هم سک سک داری .... از دایی جون تشکر کردی ؟ آره مامانی بهش گفتم دست شما درد نکنه ...               

                   

   پسر بیچاره ام جوگیر شده بود . آخه هیچ وقت اجازه خرید این مدلی بهش نداده بودیم . با من که میاد فروشگاه همیشه براش تعداد چیزهایی که میتونه بگیره رو مشخص میکنم . حداکثر ۳ مورد میتونه انتخاب کنه .

    دایی جون فرهاد چون برای یک سفر کاری عازم دبی بود شب دوباره اومد پیشمون که خداحافظی کنه . کلی هم با امیرمحمد بازی کرد . بازی موش بدو گربه تو رو بگیره ...   امیرمحمد کوچولو موچولو همچی بدو بدو میکنه هیچکی به گرد پاش نمیرسه ...   دور مبلها کلی بدو بدو کردند ولی موش کوچولوی ما به هیچ عنوان صید گربه نشد ... تا اینکه فرهاد خسته شد و با تعجب گفت عجب دویی داره این بچه ....    واقعا نتونست امیرمحمد و بگیره ...

قربون اون پاهای نازک و درازش بره مادر ....       

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان آنی
12 اسفند 91 19:19
خوش به حالت امیر محمد جووووون
من هم از این خوردنی ها می خوام


در خدمتیم ...
مامان بردیا
12 اسفند 91 22:24
یعنی این بچه ها اخرش هستنا ببین چه میکنن خوشبحالت امیر محمد چه دایی مهربونی عکسهای تولد بردیا رو گذاشتم
مامان رهام
15 اسفند 91 9:58
خوش به حالت امیر محمد...