امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

عشق مامان و بابا

روزهای پاییزی مامانی با امیرمحمد

1393/8/7 22:56
688 بازدید
اشتراک گذاری

     روزهامون مثل همیشه است . امیرمحمد صبح ها میره آمادگی . بعد از تموم شدن کلاسش با سرویس میره خونه مادرجون ، بعد هم با بابایی میرن خونه . من حدود ساعت 3 میرسم خونه . وقتی میرسم امیرمحمد یا مشغول دیدن برنامه کودک ، یا درحال بازی با موبایل . تازه خودش بازی هم دانلود میکنه و آنلاین هم فیلمهای angri bird میبینه  .  چند وقت پیش بابایی بهم گفت خیلی مصرف حجم اینترنتمون بالا رفته مگه چی دانلود میکنی که اینقدر زود تموم میشه ؟ گفتم فایلهایی که میگیرم حجم زیادی نداره. کنجکاو شدیم که داستان چیه ؟ بــــــــــــــله متوجه شدیم آقای امیرمحمد خان بازی دانلود میکنه و ...خنده

   از اون به بعد بابایی قبل از اینکه گوشی به امیرمحمد بده  wifi  گوشیو خاموش میکرد . این کار هم خیلی فایده نداشت چون امیرمحمد خان خیلی زود متوجه شد و ... گیج

حالا دیگه خیلی زمانبندی شده گوشی بهش میدیم . بهش قول دادیم برای تولدش براش تبلت بخریم . آرام

   این روزها سعی میکنم بیشتر با امیرمحمد وقت بگذرونم تا کمتر تلویزیون نگاه کنه . یعنی اگر کاری بهش نداشته باشیم و گرسنه اش هم نباشه یکسره شبکه پویا یا سی دی یا دی وی دی برنامه کودک نگاه میکنه . موقع دیدن تلویزیون هم یکسره باید چیر میز بخوره یعنی مثل جوندگان دهنش میجنبه ...قه قهه

    از اداره که میرسم خونه بعد از خوردن نهار و آماده کردن شام شب با امیرمحمد مشغول نقاشی و کتاب خوندن و ... میشیم . یکی دوساعتی و اینطوری با هم میگذرونیم . چند تا کتاب آموزشی براش گرفتم  که روزانه با هم کار میکنیم.

  چند وقتیه که تو آشپزی هم امیرمحمد و مشارکت میدم . مثلا خرد کردن قارچ و هویج و سیب زمینی و ... البته  با رعایت نکات ایمنی ... غروب پنجشنبه امیرمحمد گفت مامانی یه کیک کاکائویی درست کنیم البته با کاکائو خیلی زیاد ... من هم که نمیتونم به خواسته های شکمی پسرمن نه بگم ترسو به کمک امیرمحمد و البته خرابکاریهاش یه کیک عالی درست کردیم . تشویق به پیشنهاد امیرمحمد توی مواد کیک شکلات چیپسی کاکائویی هم ریختیم تا خوشمزه تر بشه ... خوشمزه

   صبح روز جمعه حسابی کارهای آموزشی انجام دادیم . امیرمحمد خودش به ابتکار خودش کلاژ درست کرد . یه خونه کشید و از تو مجله نوآموز کلی عکس قیچی کرد و کلاژش و درست کرد . کلاژش در مورد دو تا موش بود که کلی گردو جمع کرده و تو خونشون انبار کرده بودند . حتی داخل خونشون یه نردبون گذاشت و نشون داد که چند تا گردو تو پشت بوم خونشون ذخیره کردند .

    لباس خوابهای امیرمحمد و عمه جون بهناز براش میدوزه . پسرک ما فقط رشد طولی داره ، رشد عرضی نداره یعنی چاق نمیشه . چند وقتیه که همه لباس خوابهاش براش کوچیک شدن . گفت مامانی به عمه جون بگو برام چند تا لباس جدید بدوزه . گفتم باشه . باید پارچه بخرم تا برات لباس بدوزه .

   چند روز بعد با هم رفتیم بیرون تا پارچه بخریم . به امیرمحمد گفتم پارچه ای که خوشت میاد انتخاب کن اگه مناسب بود میخریم  .  من در حال دیدن پارچه ها بودم که دیدم امیرمحمد صورتشو به یه پارچه ای میکشه و میگه مامانی ببین این پارچه چقدر نرم ؟  راست میگفت  پارچه ای که خوشش اومده بود مخمل بود . گفتم آره مامانی خیلی نرم ولی برای لباس خواب خیلی گرم ... عرق میکنی ... گفت مامانی همینو بخر خیلی نرم خوشم میاد .یه کمی فکر کردم و  گفتم باشه میخریم ولی باید چیز دیگه ای باهاش بدوزیم . اون روز نتونستم پارچه مناسب لباس خواب پیدا کنم .  همون پارچه مخمل و خریدیم امیرمحمد رنگ کله غازیشو انتخاب کرد . اینقدر خوشحال شد که نگو  و نپرس . از ساعتی که رفتیم خونه مشغول بازی با پارچه مخمل شد . پارچه رو میذاشت روسرش و میگفت من پیرزن شدم ... گیجمامانی حالا  ازم عکس بگیر، فیلم بگیر. 

   موقع خواب  هم پارچه رو مثل ملحفه رو سرش کشید و خوابید . صبح روز بعد بهم گفت مامانی دیشب کلی عرق کردم این پارچه رو لباس خواب ندوزیم خیلی گرم ... پارچه را به عمه جون بهناز رسوندیم و خواستم که سوئیشرت شلوار بدوزه .  این هم هنر عمه جون بهناز بعد چند روز :

   امیرمحمد لباس و که پوشید عینک زد و بیسیم گرفت و گفت مثلا من جاسوس هستم ... الو الو از سوسک سیاه به خرمگس ....

بعد هم نارنجک به سمت من پرت کرد...من هم به قول خودش پوف شدم ... گیج

این هم عکسهای  امیرمحمد با لباس خوابهای جدیدش . این لباسو هم به خاطر نرم بودن پارچه اش خیلی دوست داره . بوس

پارچه این لباسو عمه جون خدیجه برای امیرمحمد جون خریده ...

این هم یه رنگ دیگه ... چشمک

    مدتهاست که من و امیرمحمد موقع خواب همه کارهایی که در طول روز انجام دادیم و بدون کم و کاست برای هم تعریف میکنیم . چند شب پیش امیرمحمد شروع به تعریف کرد . مامانی صبح از خواب بیدار شدم ، اول رفتم دست به آب خندونک بعد از گفتن این جمله جفتمون زدیم زیر خنده  قه قهه  گفتم چی گفتی دست به آب یعنی چی ؟ گفت یعنی رفتم توالت ج ی ش کنم ...  گفتم این و از کجا یاد گرفتی ؟ گفت مامانی امروز تو تلویزیون دیدم متنظر از فردا تو کلاسمون هر وقت ج ی ش دارم به خانم مربی میخوام بگم اجازه هست برم دست به آب متفکر   کلی خندیدیم  قه قهه

خدایــــــــــا سرنوشت پسرم راخیر بنویس

تقدیری مبارک

تا هرچه را که تو دیر می خواهی زود نخواهد !

پسندها (3)

نظرات (4)

مهسا
12 آبان 93 10:31
خداقوت دوست گلم که از سر کار خسته و کوفته میای تازه اینقدر وقت میذاری برای امیر محمدجون دهنمون آب افتاد با کیکای خوشمزتون چه لباس خوابای خوشگلی خوش بحال امیرمحمدجون دست عمه جونش درد نکنه مهسا جون وقت برای امیرمحمد نذارم چه کنم ....
مادر دو امیر
14 آبان 93 12:10
امیرمحمدم ان شالله لباس دامادی بدوزی عزیزم چقدر هم بهت میاد گلم با هرکدوم قشنگی خاصی پیدا می کنی دست مامان جون و عمه خانمت درد نکنه خیلی با سلیقه پارچه انتخاب می کنند و می دوزند مرسی ماریا جونم ... پارچه ها رو خودم خریدم .... یکیشو عمه جونش خریده ... یعنی خواستم بگم خیلی با سلیقه ام ...
arezoo
24 آبان 93 12:44
چه لباس خوابای قشنگ و نازی . ماشاالله همهش بهش میاد. مبارکت باشه... دست مامانش درد نکنه ممنونم از لطفت شما
سمانه مامان بهداد
11 آذر 93 12:40
آرزو ميکنم خواسته ی دلت با حکمت خدا يکی باشد. سلام همشهری احوال شما، خوبين.؟ اميدوارم خدا گل پسرتو واستون حفظ کنه و روزگار خوشی رو با هم داشته باشين. لينکتون ميکنم تا بيشتر بهتون سر بزنم. ممنونم عزیزم .. من هم با افتخار شما رو لینک کردم ....