امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

عشق مامان و بابا

باز هم گرما و کتالان ...

1391/3/15 23:44
1,056 بازدید
اشتراک گذاری

    با شروع فصل گرما ، ییلاق رفتن ما هم دوباره شروع شد . شنبه روز اضافه کارم بود . بابایی با امیرمحمد و آقاجون و عزیز اومدن اداره دنبالم و به سمت کتالان حرکت کردیم . هوا به شدت گرم بود . ولی بعد از گذشتن از شیرگاه و زیرآب و پل سفید هوا رو به خنکی گذاشت . آقاجون برای امیرمحمد یک فرفره خریده بود که همونجا تو ماشین پسرک دخلشو درآورد . نمیدونم چه چوریه که هنوزم دوست داره خرابکاری کنه ... گردنه گدوک مه بسیار زیادی داشت . به جاده کتالان که رسیدیم باد بسیار شدیدی میوزید . گرد و غبار زیادی هم تو جاده بود در حدی که امیرمحمد گفت : وای داره طوفان میاد .     به خونه ییلاقی آقاجون رسیدیم .  چون هوا خیلی سرد بود ، بدو بدو امیرمحمدو بردم توی خونه تا لباس گرم تنش کنم . بعد از لباس پوشیدن و غذا خوردن ، به بابایی گفت بریم دور بزنیم . بابایی گفت هوا سرد .. ولی باز گفت بریم دیگه لباس گرم پوشیدم . رفتند بیرون ولی از شدت سرما خیلی زود برگشتند . تو این فاصله آقاجون بخاری روشن کرد و اتاق حسابی گرم شد . امیرمحمد با لگوهاش بازی کرد و به قول خودش دراکولای دیجیمونی درست کرد.  

                        پسرک خلاق

    خیلی خیلی  خسته بود ولی از عادات بدش اینه که به شدت در برابر خواب مقاومت میکنه . در حال خوردن سیب زمینی سرخ کردن ، کف آشپزخانه دراز کشید و درحالیکه سیب زمینی تو دهنش بود با دست و صورت  نشسته و دندونهای مسواک نزده خوابش برد .    

                      

                       

                        قربونت مادر ... خوب بخوابی پسرم ... خوابهای خوب ببینی عزیز دلم ...

    روزهایی که به ییلاق میریم امیرمحمد اشتهاش خوب میشه و بدون زحمت غدا میخوره (کوش شیطون کر) حتما بخاطر هوای خوب و تمیز اونجاست چون اشتهای ما هم زیاد میشه . صبح یکشنبه امیرمحمد بعد از خوردن املت ، با بابایی و دایی جون مهندس رفت بیرن که باز به قول خودش دور بزنه .

                         

   با آنکه هوا آفتابی بود ولی به شدت باد میوزید . امیرمحمد هم لباس گرم پوشید و به قول خودش ببعی شد و رفت بیرون ...

                       

  برای نهار جوجه کباب درست کردیم که خیلی خوشمزه شد و امیرمحمد هم با اشتها خورد. بعد از خوردن نهار گفت : مامانی برام آبگوشت درست میکنی باز بخورم ... آره عزیز دلم چرا که نه ... شما غذاتو خوب بخور هر چی که بخواهی برات درست میکنم  ( آبگوشت و کله پاچه از غذاهای مورد علاقه امیرمحمد ) . بعد از نهار برای خرید رفتیم فیروزکوه . امیرمحمد تو ماشین خوابش برد . علیرغم مخالفت شدیدش با خواب ولی تو ماشین راحت میخوابه ...

  غروب با پسرک و بابایی رفتیم پیاده روی . موقع برگشت از نانوایی محل ، نان بربری خریدیم . ببینید چه طوری نون میخوره ...

               پسرک گرسنه

از  امیرمحمد پرسیدم : همینجا کتالون پیش عزیز میمونی که مامانی بره اداره . گفت : آره . ولی مامانی الآن که تعطیل ، اداره شما بسته . یادت رفته بود .... 

   تعطیلات خوبی بود که در کنار خانواده خیلی بهمون خوش گذشت . البته اگر فرناز و فرنوش هم میومدن بیشتر به امیرمحمد خوش میگذشت . ولی متأسفانه نشد که بیان . دوشنبه ظهر امیتیس جون هم اومد قربونش برم که خیلی ناز و دوست داشتنی شده . زیاد همدیگه رو ندیدیم . بعد از نهار یکساعتی امیتیس و امیرمحمد با هم بازی کردند و دیگه ما برگشتیم به خونه خودمون . و باز هم گرما ...

                   پسرک کشاورز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

رایکا(پوسترساز)
18 خرداد 91 13:48
سلام مامان امیر من رايکا هستم اگه ميخواي يه پوستر خوب از خودت داشته باشي، اگه دنبال عکس هاي رويايي از خودت هستي، به وبلاگم يه سري بزن و نمونه کارامو ببين.البته هنوز همه ي کارامو ارائه ندادم. فرقي نميکنه با چي عکس بگيريد من کيفيتشو ازين رو به اون رو مي کنم.خوشحال ميشم اگه بياي.ممنون قيمت هر پوستر 1500 تومان www.photoaroosak.blogfa.com کار کودک هم انجام میدم قراره نمونه کار کودک بذارم.اگه دوس داشتی از پسر گلت امیرمحمد جان عکس های رویایی داشته باشی خبرم کن.خوشحال میشم
مامان سونیا
21 خرداد 91 16:01
انشاالله بهار و تابستون خوبی داشته باشید و به گل پسر حسابی توی طبیعت خوش بگذره


ممنونم ....
مامان زهرا(شهراد شیر کوچولو)
21 خرداد 91 21:21
همیشه به گشت وتفریح
امیر جون خوش بحالت رفتی ییلاق
ما که کباب شدیم از گرما




جای شما حسابی خالی ....