پیشواز شب یلدا
در آغاز زمستان هرگز زمستانی مباد بهار آرزوهایتان …
زمستان و پاییز ندارد …
نباشید ، چهار ستون بدنم میلرزد!
امسال دو شب یلدا داریم . جمعه شب منزل عزیز دعوت شدیم و شنبه شب منزل مادرجون . برای اینکه در مهمونی جفت بابابزرگها باشیم جمعه شب به منزل عزیز و آقاجون رفتیم . مهمونیمون 6 نفره بود . 3 نفر ما به همراه عزیز و بابابزرگ و دایی جون بهمن . کدبانوگری کردم . برنجک ، کنجد عسلی ، ژله انار و کیک کدو حلوایی درست کردم و به خونه عزیز بردیم . چه حالی کردند ...
دستور پخت کیک و از سایت http://hanichef.blogfa.com گرفتم . دستورهای آشپزی خوبی داره . حتما امتحان کنید .
در بدو ورود امیرمحمد مشغول بازی با موبایل دایی جون بهمن شد در حدی که هیچ توجهی به اطرافش نداشت . بابایی مشغول حرف زدن با بابابزرگ بود که یک دفعه امیرمحمد بهش میگه بابایی میشه لطفا قفلش کنی ؟ بابایی با تعجب میگه چیو قفل کنم؟ جواب میده بابایی لطفا دهنتو قفل کن ، من دارم بازی میکنم صداتون بلند! صدای بازیمو نمیشنوم ... این هم از پسر مثلا با ادب ما ... به بهانه تمام شدن شارژ ، موبایلو از دستش گرفتیم .
بعد امیرمحمد و بابایی و بابابزرگ حسابی بازی کردند. بازی موش بدو گربه تو رو بگیره . قرار بود توپ بیارن و تو اتاق فوتبال بازی کنند که خوشبختانه یادشون رفت . خدا رحم کرد که یادشون رفت وگرنه قیافه عزیز دیدنی بود .
شام خورشت فسنجون (به قول امیرمحمد خورشت رنگ کاکائو )با گوشت خروس محلی بود .
امیرمحمد به علت بدو بدویی که کرده بود حسابی گرسنه اش بود . با ولع بسیار مشغول خوردن غذای مورد علاقه اش شد . واقعا اولین باری که خیلی شیک ، همه غذاشو خودش بدون کمک من و بابایی خورد ( آخه ما هنوز به بچه ی لوسمون لقمه میدیم یا اینکه قاشقشو پر غذا میکنیم تا راحت تر بخوره ) . با اینکه بشقابش پر غدا بود ولی تند و تند میگفت مامانی برام پلو و خورشت بریز غذام تموم شد .
بعد از شام هندوانه قاچ زدم.به محض اینکه چاقو رو به هندوانه زدم گفتم به به عجب هندوانه ای! امیرمحمد هم بلند بلند شروع کرد به خوندن و دست زدن آخ شب یلدا اومده ... آخ ننه سرما اومده ...
باقیمانده هندوانه را به خونه بردیم و امیرمحمد تو خونه هم هندوانه خورد . بعد از خوردن بهم گفت مامانی یک برش دیگه از هندوانه برام آماده کن و تخمهاشم بگیر. با اخم نگاهش کردم که یعنی دیگه کافیه !!! ادامه داد مامانی الآن نمیخوام بخورم گفتم برام آماده کنی فردا از مهد کودک اومدم بخورم ...
محفل آریائی تان طلائی، دلهایتان دریائی
شادیهایتان یلدائی، مبارک باد این شب اهورائی . . .