امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

عشق مامان و بابا

روزهای تعطیل ما

1392/10/7 17:28
549 بازدید
اشتراک گذاری

    امیرمحمد تو اتاقش در حال بازی با سگا و بازی سونیک  . میگم  امیرمحمد در چه مرحله ای از بازی هستی ؟ میگه مرحله آب زلاب ؟  چی ؟ آب زلاب که خیلی خطرناک ...  مامانی حواسمو پرت نکن!!! سونیک میفته تو آب زلاب و جونشو از دست میده ... امیرمحمد جان اون مواد مذاب پسرم ... با خنده  جواب میده آها آره همونی که شما میگی مواد مذاب ... آب زلال یه چیز دیگه است .... اشتباهی گفتم ...چشمک

امیرمحمد  

    صبح یه روز تعطیل . بابایی برای امیرمحمد کتابی که از مهد کودک فرستاده  بودند و  خوند . کتابش شعر و رنگ آمیزی بود . امیرمحمد گفت مامانی نقاشیهارو با هم رنگ کنیم ؟ گفتم باشه . مدادرنگیهاشو آورد و با هم مشغول شدیم .

   مداد دست گرفتن امیرمحمد اینجوریه !!!!!!!!!! هرکاریش میکنیم تغییر نمیده میگه همینجوری راحتم ، اون طوری که شما میگین خسته میشم .... نیشخند

مداد دست گرفتن امیرمحمد

   تا چند وقت فکر میکردم خیلی استعداد نقاشی و رنگ آمیزی نداره .ولی الآن نظرم عوض شده . چند وقتی میشد که باهم رنگ آمیزی انجام نداده بودیم . در کمال تعجب دیدم که خیلی پیشرفت کرده و با وسواس و دقت بیشتری رنگ آمیزی میکنه . گفتم :آفرین پسرم خیلی خوب نقاشی میکنی معلوم که تو مهدکودک حسابی تمرین میکنی که اینقدر نقاشیت خوب شد . جواب میده نه مامانی تو کلاسمون اصلا نمیتونم خوب رنگ کنم همش رنگ از عکس میاد بیرون ... میگم آخه چرا ؟ از بس بچه ها تو کلاس شیطونی میکنن تمرکز ندارم .تعجب  با تعجب گفتنم عجب خوب به خانم مربی بگو که بچه ها سرو صدا میکنن . جواب داد فایده نداره هر چقدر هم که خانم مربی بهشون میگه گوش نمیکنن . میگم واقعا چه بچه هایی خوب خودت بهشون تذکر بده .متفکر  عجب خودت چطور سرو صدا و شیطونی میکنی تو کلاس ؟   تو چشمام نگاه میکنه و میگه نه مامانی من خیلی پسر آقایی هستم الکی نمیگم خیلی هم جدی میگم ...مشغول تلفن

امیرمحمد خیلی نسبت به خیس و حتی نمور بودن لباسش حساس . تو این عکس کاملا معلوم . ببینید بخاطر چند قطره آب که رو شلوارش ریخته بود لنگهای شلوارشو تا کجا بالا کشیده ؟؟؟؟؟؟؟؟ابله

امیرمحمد درحال نقاشی

یه روز تعطیل دیگه . با امیرمحمد میریم تو کوچه و نیم ساعتی اسکوتر سواری میکنه و آفتاب میگیره  . موقع برگشت چند تا برگه تبلیغات تو حیاط میبینیم . امیرمحمد اونا رو برمیداره و با خودش میاره تو خونه . بعد از روی مجله نوآموز با برگه های تبلیغات کاردستی درست میکنیم .  با هم قیچی میکنیم . ولی چسب کاری با امیرمحمد ( امیرمحمد و رو تخت نشوندم تا آفتاب به سرش بخوره . قهقهه یه پارچه هم روی تخت کشیدم تا رو تختیمونو چسب کاری نکنهخنده ) . بعد از درست شدن خیلی ذوق میکنه .

امیرمحمد در حال درست کردن کاردستی

یکی از کاردستیها رو میبره تو اتاقش جایی که روی دیوار نقاشی کشیده میچسبونه و میگه مامانی اینو چسبوندم تا خط خطی دیوار معلوم نباشه . زبان

امیرمحمد

 تو را زیاد کشیده ام به رُخ کاغذ اینبار می خواهم

برای دل خودم بنویسم که

دوستت دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ستارگان آسمان من
15 دی 92 1:52
باریکلا به شما مامان پر حوصله
الهام(مامان اميرحسين)
15 دی 92 15:45
نگاه با ديوار چه كرده شازده پسر! BoOss♥ ♥BoOss♥…..♥BoOss♥ ♥BoOss♥..........♥BoOss♥ ♥BoOss♥.......♥BoOss♥ ♥BoOss♥..♥BoOss♥ ♥BoOss♥♥BoOss* ♥BoOss♥……..♥BoOss♥ ♥BoOss♥............♥BoOss♥ ♥BoOss♥..………♥BoOss♥ ♥BoOss♥………♥BoOss♥ ♥BoOss♥♥BoOss♥ .............♥BoOss♥ ....♥BoOss♥....♥BoOss♥ ...♥BoOss♥........♥BoOss♥ ..♥BoOss♥..........♥BoOss♥ .♥BoOss♥...........♥BoOss♥ ...♥BoOss♥…...♥BoOss♥ ....♥BoOss♥....♥BoOss♥ .............♥BoOss♥ .............♥BoOss♥ ....♥BoOss♥....♥BoOss♥ ...♥BoOss♥........♥BoOss♥ ..♥BoOss♥..........♥BoOss♥ .♥BoOss♥...........♥BoOss♥ ...♥BoOss♥…...♥BoOss♥ ....♥BoOss♥....♥BoOss♥ .............♥BoOss♥ .........♥BoOss♥ ...♥BoOss♥...♥BoOss♥ .♥BoOss♥.......♥BoOss♥ ...♥BoOss♥......♥BoOss♥ ......♥BoOss♥ ...........♥BoOss♥ ♥BoOss♥......*BoOss♥ .♥BoOss♥…....♥BoOss♥ ...♥BoOss♥...*BoOss
مامان بردیا
20 دی 92 19:58
حاضر جوابیه ماشاالله برا خودش عزیزم مداد دست گرفتنش هم جالبه برا خودش مردم از خنده که گفته بچه ها سر وصدا میکنن تمرکز ندارمامان از این بچه ها بردیاهم سونیک بازی میکنه همینو میگه حواسمو پرت نکن