مادرانه من و پسرم
مادر ، دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا.
آنگاه که مادر ، گهواره را تکان میدهد ، عرش خدا به لرزه درمیآید
و همهی فرشتگان سکوت میکنند تا زیباترین سمفونیِ هستی را بشنوند:
لالایی مادر ...
مادر تو هرگز پژمرده نخواهی شد! چون ریشه ات مهربانیست.......
چیزی که شایسته هرکس نیست...
مادر روزت مبارک...
شنبه 30 فروردین روز خیلی پرکاری تو اداره داشتم . به خونه که رسیدم خیلی خسته بودم . کمی با امیرمحمد خوش و بش کردم . مشغول خوردن نهار بودم که امیرمحمد بهم گفت من تو اتاقم یه کاری دارم لطفا تو اتاقم نیا . گفتم خوب باشه به کارت برس . رفت تو اتاقش و در اتاقشو بست . بعد چند دقیقه اومد بیرون و گفت مامانی میشه لطفا سه تا تیکه چسب بهم بدی ؟ بهش دادم . دوباره اومد گفت مامانی 5 تا تیکه دیگه هم میخوام . باز هم دادم و رفت. دوباره اومد و گفت مامانی دو تا تیکه دیگه بده باز هم بهش چسب دادم و رفت. دوباره اومد شاکی شدم گفت مامانی فقط یه تیکه میخوام. دیگه آخریه ، کارم داره تمون میشه !
بعد از چند دقیقه از اتاقش اومد بیرون. قبلش گفت مامانی چشماتو ببند یه چیزی برات دارم ! چشمامو بستم. وقتی نزدیکم شد یه بسته تو دستش بود گفت مامانی این کادو برای شماست . تقدیم با عشق... بعد بدو بدو رفت روی مبل چشماشو بست و دمرو دراز کشید.
گفتم قربونت برم دست گلت درد نکنه به من کادو میدی آخه به چه مناسبت ؟ در همون حالی که دراز کشیده بود گفت آخه روز مادر ....
قربونت برم حالا بیا با هم باز کنیم ببینم چیه ؟ کادو را باز کردم . برام یه نقاشی کشیده بود . نقاشی رو توی یه کاغذ کادو پیچیده بود . یه کاغذ کادو دیگه روش و یه کاغذ کادو دیگه هم روی دومی . کاغذ کادوی سوم و توی دستمال سفره گذاشته بود . از ایده اش خیلی خوشم اومد و خنده ام گرفت .
بوسش کردم و خیلی ازش تشکر کردم ... گفت مامانی امروز هر کاری بخواهی برات انجام میدم آخه امروز روز مادر خانم مربی گفته اصلا نباید مامانهاتونو ناراحت کنید .
بعدش رفت تو اتاقش چند تا از اسباب بازیهاشو هم برام آورد و بهم هدیه کرد . سوتشو هم بهم داد و گفت مامانی هر وقت بامن کار داری برام سوت بزن .
تو ساده ای و معصوم
و الفبای عشقت محدود به کارهای کوچک اما بزرگ ، تا با آنها بتوانی بگویی که دوستم داری . . .
ولی برای من زندگی یعنی همین که تو باشی و من دیوانه وار دوستت بدارم !