امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

عشق مامان و بابا

بیماری عمو همت

     چند روز بعد از تولد آمیتیس جون عمو همت مهربون و خوب ما مریض و در بیمارستان بستری شد . دور قلبشون آب آورده بود و باید عمل جراحی روشون انجام میشد تا انشاءالله خوب و خوبتر از همیشه بشن . ما هم پنجشنبه راهی تهران شدیم تا از عمو همت عیادت کنیم . دایی جون مهندس دانشگاه بود و تو راه تهران رفتیم فیروزکوه تا دایی جون هم با ما بیاد تهران . تو فاصله ای که کلاس فرهاد تموم شه امیرمحمد و به پارک بردیم . هوا هم رو به سردی بود .      به تهران و خونه خاله جون فهیمه رسیدیم . خونه بدون عمو همت خیلی سوت و کور بود . وقتی عمو همت نبود هیچ کسی نبود که امیرمحمد و به پارک ببره .  با...
20 ارديبهشت 1394

اردو آمادگی - باغ وحش ساری

     اولین اردوی بیرون از شهر امیرمحمد رفتن به باغ وحش ساری بود . پنجشنبه 17 اردیبهشت ساعت حرکت 8 صبح از جهان کودک . حضور مادر یا یک همراه خانم الزامی بود . از اداره مرخصی گرفتم . اردو تا ساعت یک بود یعنی نهار به خونه برمیگشتیم . با وجود این برای امیرمحمد ساندویچ همبرگر درست کردم و کلی خوراکی دیگه چرا که میدونستم ازم غذا میخواد .    صبح با بابایی به جهان کودک رفتیم . دو تا اتوبوس آماده بود تا بچه ها و بقیه سوار شن . قبل از حرکت یه دوری تو فضای جهان کودک زدیم . عکس زیر ورودی کلاس امیرمحمد که روی عکس طاوس روی دیوار عکس همه بچه های کلاس و روی پرهای طاووس قرار دادند . این هم کلاس آمادگی ا...
20 ارديبهشت 1394

روز مادر و روز پدر

    جمعه 21 فروردین تولد حضرت فاطمه و روز مادر بود . دو روز قبل از روز مادر یعنی چهارشنبه وقتی از اداره به خونه رسیدم . امیرمحمد بدو بدو به استقبالم اومد و گفت مامانی چشماتو ببند برات یه سورپرایز دارم . بعد نقاشی که تو کلاسشون کشیده بود و بهم داد و گفت مامانی روزت مبارک خیلی دوست دارم .  قربونش بشه مامانش با هدیه ارزشمندش      بابایی هم اینطوری برام تعریف کرد : وقتی به خونه رسیدیم امیرمحمد رفت سراغ کشوی کابینت و گوشت کوب برداشت و رفت سراغ قلکش و  گفت بابایی میخوام قلکم و بشکنم . گفتم  برای چی میخواهی بشکنی ؟ امیرمحمد هم جواب داد که برای یه کار مهم پول لازم...
13 ارديبهشت 1394

سیزده بدر94

   سیزده بدر امسالمون متفاوت از سالهای قبل بود . اعضای گروه امسالمون امیرمحمد و مامانی و بابایی و عمه جون بهناز و هاناجون و عمو اشکان و فرناز جون بودند. صبح روز سیزده بدر به خونه باغ پدر عمو اشکان رفتیم . به درخواست امیرمحمد چند تا عکس ازش گرفتم . بابایی برای امیرمحمد یه تاب بست و ما هم با امیرمحمد تاب سوار شدیم و کلی خندیدیم .   اونجا چند تا مرغ بود که امیرمحمد حسابی دنبالشون کرد و حسابی مرغهای بیچاره رو دور حیاط چرخوند . وقتی بساط زغال کباب مهیا شد میخواست  یکی از مرغهای بیچاره را بنداره تو آتیش تا کباب بشه . تو حیاط خونه چند گل شقایق بود . لحظه ای که ا...
15 فروردين 1394

روزهای نوروزی 94

   هفته دوم عید صبح ها اداره و  بعداز ظهرها هم به دید و بازدید عید میگذشت . تا اینکه خانواده عمو همت برای سیزده بدر به قائمشهر اومدند . فرنوش جون که مهمون همیشگی خونه ماست و امیرمحمد هم عاشق فرنوش . و البته خوشحال از اینکه روزها پیش فرنوش بود و به جهان کودک نمیرفت .      یکی از شبهای عید عمو اشکان و فرناز جون به یاد کیک تولد 6 سالگی امیرمحمد از قنادی کارو یه کیک خوشمزه خریدند و امیرمحمد یه بار دیگه شمع 6 سالگیشو فوت کرد . ( آخه فرناز دلش کیک تولد میخواست ). این هم امیرمحمد با عمه جون بهناز عزیز وقتی مهمون خونه ما بودند . ...
12 فروردين 1394

سفر به کیش - نوروز 94

    صبح روز دوم عید سه تایی راهی تهران شدیم . ساعت پروازمون به کیش سه و نیم بعداز ظهر بود . همسفرهامون خاله جون فهیمه و عمو همت و فرنوش جون و فرناز جون و آقا اشکان بودند . چون بلیطهامونو جدا گرفته بودیم ساعت پروازهامون یکی نبود .  ساعت یک به منزل عمو همت رسیدیم در حالیکه راهی فرودگاه بودند . به محض ورودمون عمو همت به امیرمحمد عیدی داد . فرناز جون و عمو اشکان هم یک هدیه سورپرایرز برای پسرک ما داشتند . یه تیشرت با عکس چاپ شده امیرمحمد با دایناسور که قبلا تو پارک ژوراسیک انداخته بود . امیرمحمد که حسابی  ذوق کرد و همچنین من ...   امیرمحمد خیلی دلش میخواست که با فرنوش بره ولی خوب امکانش نبود . بعد از ب...
11 فروردين 1394

سال جدید و اولین روزش

      شام شب سال نو به عشق خانواده شام توپی تدارک دیدم .   طبق سنت غذای شب عید سبزی پلو و ماهیه ولی خوب متأسفانه امیرمحمد خیلی ماهی دوست نداره برای همین خوراک بوقلمون درست کردم و خورش فسنجون که غذای مورد علاقه امیرمحمد خان ، البته به همراه سوپ نودالیت و ... دایی جون مهندس هم  مهمون افتخاری ما بود .        بعد از شام با کمک امیرمحمد  هفت سین چیدیم . هفت سینی هم که امیرمحمد تو کلاسشون درست کرده بودو تو اتاقش گذاشتیم .   امیرمحمد علیرغم اینکه دوست داشت موقع سال تحویل بیدار باشه ولی خوابش برد. صبح دعای تحویل س...
9 فروردين 1394