امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

عشق مامان و بابا

اجرای اولین کنسرت امیرمحمد

   ده مهر اجرای شانزدهمین کنسرت هنرجویان موسسه هفت افرنگ در سالن شهرآشوب قائمشهر بود . امیرمحمد هم به همراه دوستهاش قراربود سه تا آهنگ اجرا کنند . آهنگ چک چک باران ، ساعت و قایقران رود ولگا  . امیرمحمدیکی از نوازندگان فلوت و تو گروه فلوت کم سن ترین بچه بود . یک ماهی بود که به شدت تمرین میکردند . آخرین تمرینشون هم ساعت 10 صبح روز اجرای کنسرت بود . بعد از تمرین موفق آخرشون ، با خانم مربی مهربونش یه عکس یادگاری گرفتیم . ساعت دو و نیم خودمون و به سالن رسوندیم . امیرمحمد اول از همه صدرا رو دید . بعد هم بقیه اعضای گروه رسیدند . برنامه با سخنان  آقای فغانی مدیریت آ...
11 مهر 1394

عید قربان

عید قربان امسال منزل بابابزرگ بودیم . دور روز قبل از عید ، بابایی به همراه بابابزرگ گوسفند خریدند . صبح عید اول به دبدن بابابزرگ و عزیز رفتیم . امیرمحمد هم از خاله جون فهیمه و زن دایی الهام و عزیز کادوی کلاس اولیشو گرفت . خاله جون براش یه ساعت زنگی بزرگ و خوشگل خرید . زن دایی الهام و عزیزهم پول نقد دادند . بعد به خونه بابابزرگ و مادرجون رفتیم ولی تا رسیدن ما گوسفند و کشته بودند . امیرمحمد و آقا ایلیا هم کلی کباب خوشمزه خوردند . بعد نهار دوباره به خونه عزیز رفتیم . چون شب عروسی دختر عموی مامانی تو فیروزکوه دعوت داشتیم سریع حاضر شده و همگی با خانواده خاله جون فهیمه راهی فیروزکوه شدیم . امی...
7 مهر 1394

بازگشایی مدرسه و کلاس اولی ما

   رفتن به کلاس اول یکی از رویداد های جالب و خاطره انگیز دوران کودکی است و این رویداد برای امیرمحمد ما  در مهر ماه سال 94 به وقوع پیوست.     سه شنبه 31 شهریور کلاس اولیها به مدرسه میرفتند . دوشنبه عصر با بابایی و امیرمحمد یه گلدون گل برای مدرسه خریدیم . ساعت 9 شب امیرمحمد و خوابوندمش .  بعد هم لباسش و حاضر کردم .     ساعت 6 و نیم صبح امیرمحمد و بیدارکردم . امیرمحمد زودی بیدار شد و در حالیکه خیلی سرحال بود پیشنهاد داد که  نون  گرم بخره . ( امیرمحمد تقریبا از اواسط تابستون برامون نون میگیره البته نانوایی بهمون نزدیک  . از پشت پنجره امبرمحمد و با...
5 مهر 1394

یه روز خوب دریایی

جمعه 20شهریور روزی که امیرمحمد با بابایی و عمو همت و عمو اشکان مردونه رفتند دریای بابلسر و خیلی بهشون خوش گذشت . خداوند به سه طریق به دعاها جواب می دهد: او می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد. او میگوید نه و چیز بهتری به تو می دهد. او می گوید صبر کن و بهترین را به تو می دهد ... ...
21 شهريور 1394

جراحی قلب بابابزرگ و جشن شروع مدرسه

   بابابزرگ پنجم شهریور جراحی قلب باز کرد . همه خانواده درگیر بیمارستان و دکتر شده بودیم . دست به دعا بودیم تا اتفاق بدی نیفته . امیرمحمد جون هم برای سلامتی بابابزگ چند بارآیت الکرسی خوند . در هر حال روزهای سختی بود چرا که بابابزرگ بعد از جراحی فشارشون بالا رفت و رگشون پاره شد و دکترها مجبور شدند مجدد قفسه سینه شون و بشکافند . با امید به خدا و دعای همه اطرافیان و نزدیکان بابابزرگ از ccu به icu منتقل شدند و بعد هم به بخش . تو این روزها چند باری هم امیرمحمد با ما به دبدن بابابزرگ اومد . البته در کل ملاقات ممنوع بودند . ولی دوست داشتند امیرمحمد و ببینند و ما هم با اجازه پرستارهای بیمارستان امیرمحمد و به دیدنشو...
15 شهريور 1394

مقدمات رفتن به مدرسه و کلاس اول ابتدائی -2

    یه روز بعدازظهر با امیرمحمد رفتیم خرید تا برای مدرسه کیف و کفش بخریم . امیرمحمد گفت مامانی کیف نمیخوام کیف آمادگیم و میبرم .  اون کیف چرخدار بن تن هم که دارم .   من هم در کمال ناباوری موافقت کردم و گفتم فقط باید کیفتو بندازم تو لباسشویی تا حسابی  تمیز تمیز بشه .    بهم گفت مامانی یادت رفت  اون موقعی که کیف و خریدیم آقای فروشنده گفت کیف و تو لباسشویی نندازین چون ممکن عکس روی کیف پوست بشه    و من موندم واقعا هاج و واج  !!! !!! !!!    یعنی میشه یعنی داریم ؟؟؟   در هر حال از خرید کیف منصرف شدیم . امیدوارم همیشه اینطوری باشه و به وسایلی که د...
10 شهريور 1394

کلاسهای تابستانه امیرمحمد

   امیرمحمد از زمستان سال گذشته به کلاس روباتیک میره و البته این کلاس و دوست داره . تو این کلاس تا آخر ترم اول  فعالیتشون این بود  که روبات فرمانبردار درست کنند. تو اردیبهشت کلاسش تموم شد و امتحان داد و گواهینامه ترم 1 هم براش صادر شد .                         دوستهاش هم تو این کلاس سینا و پرهام هستند و خانم مربیشون هم خانم علیپور که سعی میکنه چیزهای جدید بهشون یاد بده . از اول تیر ماه هم ترم 2 شروع شده و هفته ای دو روز پسرکمون به کلاس روباتیک میره . روباتی که این ترم باید درست کنند روبات حمل مصدوم .  ...
5 شهريور 1394