امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

عشق مامان و بابا

سفر به پارسه (تخت جمشید)

                       تخت جمشید، یادگار هخامنشیان    پارسه (تخت جمشید) در هفتاد کیلومتری شیراز و نزدیکی مرودشت قرار گرفته است. عملیات ساخت تخت ‌جمشید در حدود سال‌های 520 پیش از میلاد و به فرمان داریوش بزرگ هخامنشی آغاز شد و بخش اعظم آن پس از هفتاد سال در حدود 450 پیش از میلاد در زمان پادشاهی اردشیر یکم ساخته شد و به پایان رسید. اما عملیات ساختمانی بخش‌های دیگری از تخت‌جمشید تا پایان پادشاهی هخامنشیان ادامه داشت. چنان که ساختمان «دروازۀ نیمه تمام» گواهی می‌دهد، پس از 90 سال همچ...
15 فروردين 1391

امیر محمد در سال90(سال خرگوش )

               این عکس امیرمحمد و علی آقا پسر عمه هنرمندش    که معمولا برای امیرمحمد کلیپ درست میکنه و عکسهای امیر محمد هم توسط علی ویرایش میشه       این هم امیر محمد شیطون در کمد منزل عمه جون مهناز     این هم یک اثر هنری از بابایی....      ...
14 فروردين 1391

تبریک نوروز 91 ( سال نهنگ - اژدها )

                پروردگارا !  برای دوستانم دعا میکنم : در این آخرین روزهای سال دلشان را چنان در جویبار زلال رحمتت شستشو دهی که هر جا تردیدی هست ایمان ،  زخمی هست مرهم ، نومیدی هست امید و هرجا نفرتی هست عشق جای آن را فرا گیرد.                  امیرمحمدم ، پسرک معصومم   : یادت باشد که زیبایی های کوچک را دوست بداری حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشی ، یادت باشد که دیگران را دوست بداری آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خو...
28 اسفند 1390

تقویم نوروز 91 امیرمحمد جون

             امسال برای امیرمحمد تقویم دیواری نوروزی چاپ کردیم تا به همه اعضای خانواده عیدی بدیم . و این اولین کار مامانی و بابایی برای استقبال بهار ۹۱برای پسر گلشون  بود . امیدواریم همه خوششون بیاد .                                                                 &n...
27 اسفند 1390

چهارشنبه سوری

   چهارشنبه‌سوری یکی از جشن‌های ایرانی است که در شب آخرین چهارشنبهٔ سال (سه‌شنبه شب)  برگزار می‌شود. واژهٔ «چهارشنبه‌سوری» از دو واژهٔ  چهارشنبه   که نام یکی از روزهای هفته‌است و سوری که به معنی سرخ است ساخته شده‌است. آتش بزرگی تا صبح زود و برآمدن خورشید روشن نگه داشته می‌شود که این آتش معمولاً در بعد از ظهر زمانی که مردم آتش روشن می‌کنند و از آن می‌پرند آغاز می‌شود و در زمان پریدن می‌خوانند: «زردی من از تو، سرخی تو از من» در واقع این جمله نشانگر یک تطهیر و پاک‌سازی مذهبی است که واژه «سوری» به معنی ...
24 اسفند 1390

به چه پسر قشنگی

      امیرمحمد بعد از بیماری و بستری شدنش ، از اول بهمن به اصرار مادرجون به مهد کودک نمیره  و در نبود بابایی و مامانی وقتشو با  مادرجون میگذرونه . چند روز پیش از اداره که اومدم پسرکو ازخونه مادرجونش گرفته و به خونه رفتم  . ظاهرا اون روز خیلی شیطنت کرده بود چون مادرجون و بابابزرگ حسابی  کلافه شده بودن. به خونه که رسیدیم بهش غذا دادم و بعد کلی با هم بازی کردیم تا جایی که خسته شد و خوابید . برای شام عزیز و آقاجون اومدن خونمون . وقتی رسیدن امیرمحمد خواب بود . وقتی بیدار شد عزیز گفت این بچه چرا موهاش اینطوریه ؟ گفتم چطوریه ؟ گفت انگار وسط موهاش کچل شده نکنه موخوره گرفته ... همگی زدیم زی...
20 اسفند 1390

مطب دندانپزشکی

      سه شنبه 9 اسفند ساعت 7 شب از دکتر خدادادی فوق تخصص دندان پزشکی اطفال  برای امیرمحمد وقت گرفتم تا وضعیت دندونهاشو چک کنیم . به همراه بابایی به مطب دندانپزشکی رفتیم . اتاق انتظار خیلی قشنگ بود . دکور اتاقها دقیقا طبق سلیقه بچه ها طراحی شده بود . بیشتر شکل مینی پارک بود . امیرمحمد چند دقیقه ای به بازی با وسایل اتاق مشغول شد .                                 و از سر کنجکاوی به تمامی وسایل سرک کشید . در حدی که صدای خانم منشی دراومد  ...
13 اسفند 1390

امیرمحمد و آقا ایلیای جنگجو

  جمعه ساعت هفت و نیم صبح شنیدم که امیرمحمد گفت : مامانی کجایی ؟ من دیگه خواب ندارم . پاشو پاشو به من صبحانه بده  دیگه .   علیرغم اینکه خیلی دلم میخواست بخوابم ولی چاره ای جز بیداری نبود .   امیرمحمد! به مامانی سلام نکردی ؟   سلام مامانی      دیگه چی ؟   اوم صبح بخیر      خوب خوابیدی ؟ آره      خوابم دیدی؟ آره خواب ستاره ها رو دیدم .  امیرمحمد صبحانه چی میخوره ؟   پنیر کره عسل گردو حلواارده  مامانی برام املت درست میکنی ؟   آره پسرم املت هم درست میکنم ولی شیر چی ؟ ...
2 اسفند 1390

تعطیلات بهمن ماه با دختر خاله ها

     فرناز و فرنوش دختر خاله های امیرمحمد تو تعطیلات میان ترم دانشگاهشون چند روزی اومدن پیش امیرمحمد . روزی که قرار بود از تهران بیان به شدت برف و بارون اومده بود جاده فیروزکوه بسته بود . این شد که اون روز نیومدن امیرمحمد خیلی حالش گرفته شد و به شدت هم عصبانی شده بود و همش میگفت بیان دیگه فرناز و فرنوش بیان . تا اینکه فرنوشی باهاش صحبت کرد و پسرک آروم شد .  چند روزبعد که اومدن اول به خونه عزیز و آقاجون رفتن . من و بابایی و امیرمحمد هم رفتیم دیدنشون . امیرمحمد تو بغلم بود . خودشو زد به خواب و گفت مامانی بگو امیرمحمد خوابه ...   ما رفتیم توخونه و گفتم همه ساکت باشین که امیرمحمد خوابه ......
25 بهمن 1390