امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

عشق مامان و بابا

دوران سرکشی

                        تو کتابهای تربیت کودکان اینطور خوندم که بچه ها بین دو تا سه سالگی سرکش میشن . در مورد امیر محمد هم کاملا این موصوع مصداق پیدا کرده . خیلی سرکش و لجباز شده . شدیدا میل به استقلال طلبی داره . دوست داره خودش غذاشو بخوره . تکیه کلامش هم کلمه   " پسره " . مثلا وقتی میخوام بهش غذا بدم، میگه پسر قاشق بگیره ، پسر بخوره ...   پسر ببینه ، پسر بپوشه و.... تجربه دو سال بچه داری به من و بابایی یاد داده که وقتی با آرامش با امیرمحمد برخورد میکنیم خیلی بهتر نتیجه میگیریم تا وقتی که بخواهیم عصبان...
11 اسفند 1389

کلمات قصار 3

   دیروز وقتی بابایی از حموم اومد بیرون بدوبدو رفتی جلو با   اون لهجه شیرینت گفتی بابایی عافیت باشه ایشالا حموم زیارت بری...     بابایی هم کم مونده بود که از خوش زبونی پسر  غش کنه             دیشب هم  در حال خمیر بازی با بابایی بودی . بابایی حین بازی یه کمی خمیر گرفت و شما اصرار داشتی که بابات اونو بهت برگردونه ولی بابایی بهت نمیداد  در اینجا بود که ناگهان گفتی:      بابایی به خدا بده به من ، به خدا بده به من .........    خدا نگهدارت باشه پسر گلم   ...
8 اسفند 1389

کلمات قصار2

      سلام دلبرکم . دیشب  در حال بازی بودی که بابایی ازت پرسید پسرم مسواک زدی ؟ و شما با عصبانیت جواب دادی نــــــــــــه .  و بعدش با خودت زمزمه کردی چی میگی بابا چی میگی بابا  چی میگی بابا چی میگی بابا            من و بابایی هم یه نگاهی به هم کردیم که یعنی شما چی میگی!!!!!!            ...
3 اسفند 1389

کلمات قصار 1

      آقاجون و عزیز رفته بودن بندرعباس . موقع برگشت عزیز تهرام موند . آقاجون تنها برگشت . از اداره که اومدم خونه داشتم به  بابایی می گفتم زنگ بزنم به بابا که شب بیاد پیش ما . شما پسر کوچول هم که طبق معمول آنتنت خوب کارمیکنه و دو تا گوشت هم  پیشت ماست فوری رفتی سمت تلفن و گفتی مامانی به آقاجون بگم بیاد خونه ما .  الغرض زنگ زدیم و شما هم به شیوه خودت آقاجونو دعوت کردی..       غروب آقاجون اومد و گفت که خیلی خسته بود و اگر شما تلفنی ازش نمیخواستی ، نمیومد .   اینا رو نوشتم تا به این قسمت برسم . آقاجون نماز خوند و وقتی نمازش ...
30 بهمن 1389

آموزش شعر در خانه

     شعرهایی که مامانی و بابایی به پسر کوچولوشون تا دوسالگیش  یاد دادن و اون میتونه بخونه  :   تاب تاب عباسی خدامنو نندازی اگه میخوای بندازی بغل بابایی (مامانی ) بندازی   یه توپ دارم قلقلیه سرخ و سفید و آبیه میزنم زمین هوا میره نمی دونی تا کجا میره من این توپ رو نداشتم مشق هام رو خوب نوشتم بابام بهم عیدی داد یه توپ قلقلی داد   آهویی دارم خوشگله..... فرار کرده ز دستم دوریش برام مشکله ...... کاشکی اونو می بستم ای خدا چی کار کنم ، آهو مو پیدا کنم  آی چه کنم وای چه کنم  ،  کجا اونو پیدا کنم کاشکی اونو می بستم ...
26 بهمن 1389

(Favorites (2 ages

پسر مامانی که قربونش برم ۲ سالش تموم شده . . شده یک پسر شیطون به تمام معنا .خیلی با احساس و سازگار .     تو بوسیدن  فک وفامیل  هیچ مضایقه ای نداره .        خیلی مهمان دوست و تعارفیه .وقتی میخواد چیزی تعارف کنه ،  میگه بفرمایید بخورید اگر هم کسی دستشو رد کنه میگه بخدا بخور بخدا بخور خوشمزه ست ...   خیلی خوب حرف میزنه ،ولی تو عمل کردن هیچی....  چشمی میگه اساسی اون سرش ناپیدا  .هرچی که بهش بگیم میگه چشم  .  سلام و احوالپرسی میکنه آنچنانی . خداحافظی به همراه بوسهای پرتابی و چسبی .    ...
24 بهمن 1389

جشن تولد دو سالگی

    تولد تولد تولدت مبارک تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک رو سقف این اتاقه یه عالمه ستاره میخوایم تولدت رو جشن بگیریم دوباره فشفشه های روشن بادکنکای رنگی همگی با هم بخونیم آخه تو چگده گشنگی آخه تو چگده گشنگی چگده گشنگی ا از همه رنگی ا لپتو بچشم ا بچه گشنگم ا!!!!!!! هوشدورودو هوشدورودو!!! هوشدورودو هوشدورودو!!! حالا حرف منو گوش کن فوت کن فوت کن فوت کن شمعا رو خاموش کن فوت کن فوت کن فوت کن شمعا رو خاموش کن عزیر من گل من تولدت مبارک                   نازنینم همونطور که قبلا گفتم چون تولدت مصادف با ماه صفر ش...
23 بهمن 1389

خاطره بامزه

      سلام گل قشنگم . امروز شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۹ . دیروز جمعه بود . یک جمله جالب بهم گفتی  که خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم . تو آشپزخونه مشغول پخت وپز بودم که دیدم با نخ دندون تو دستت اومدی سراغم با اون صدا و لهجه منحصر بفردت صدام کردی ... مامانی ... بله پسر نازم .. مامانی این خدمت شما باشه بده آقای فروشنده بگو نخ دندون میخوام ...    خدمت شما باشه جمله جدیدی بود که برای اولین بار گفتی و جالبتر اینکه درست استفاده کردی ...  نزدیک بود ذوق مرگ شم . قربونت برم .محکم بغلت کردم  بهت گفتم یه چیزی در گوش مامانی بگو  . خیلی آروم و یواش در گوشم گفتی مامانی دوست دارم  دی...
16 بهمن 1389

sms های تبریک تولد2سالگی(6بهمن 1389)

نازنینم تولد ۲ سالگیت مصادف شد با ۲۱ صفر از اونجایی که ایام عزاداری بود قرار شد جشن تولدتو ۲۱ بهمن بگیریم .میخوام پیامهای تبریک تولدتو که به موبایل مامانی رسیده برات بنویسم . وقتی بخونی میبینی که همه به یادت هستند .  خوش به حالت فرنوش جون : تمام زیباییهای زندگی رو روز تولدت تجربه میکنی چون تمام کسایی که دوست دارن در این روز به یادت هستند امیرمحمد عزیزم تولدت مبارک .. امسال .. هرسال   فرنوش جون: گوش کن ! صدای بارونو میشنوی ؟انگارهرلحظه بیشتر میشه .گوش کن صدای فرشته هارو که آهسته نجوا میکنن!... ناراحتن چون باید ازت خداحافظی کنن تا تو قدم به این دنیا بذاری ... تولدت مبارک امیر محمد عمه جون مه...
6 بهمن 1389