امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

عشق مامان و بابا

نقاشی های امیرمحمد

  امیرمحمد خان در نقاشی کشیدن معمولا چیزهای تکراری میکشه . بیشترین موضوع نقاشیهاش دایناسور ، هیولاهای چند سر و اژدهاست .    در اولین روز دهه فجر یعنی 12 بهمن وقتی از مهد اومد با خوشحالی گفت مامانی امروز یه نقاشی کشیدم و خانم مربی اجازه داد بیارم خونه .( معمولا نقاشیهاشونو تو پوشه کار میذارن و آخر هر فصل میارن خونه )                با دیدن نقاشی جا خوردم . گفتم حالا برام توضیح بده که چی کشیدی ؟ ب ه عکس سمت چپ اشاره کرد و گفت این امام خمینیه وقتی که اومد شاه که آدم بدی بود ( عکس وسط )  عصبانی شد و از کله اش دود بلند شد و سوار موش...
13 بهمن 1392

نامزدی فرناز جون

   شنبه شب ، شب میلاد پیامبر نامزدی فرناز جون و آقا اشکان بود . شنبه و دوشنبه را مرخصی گرفتم و پنجشنبه ظهر به همراه بابایی و امیرمحمد راهی تهران شدیم . از چند روز قبل امیرمحمد هیجان رفتن به تهران و دیدن دختر خاله هاش و داشت . هر روز با انگشتهای دستش نشون میداد که چند روز دیگه میریم . برای اولین بار اصلا تو ماشین نخوابید. به محض رسیدن با دختر خاله ها مشغول شد .      روز جمعه با بابایی و عمو همت به استخر رفتند . وقتی برگشت بیحال بود . گفت مامانی دلم درد میکنه ...   تو استخر شربت خاکشیر خورد که کمی سرد بود و اذیتش کرد . با ناز دادن من و قربون صدقه رفتن دخترخاله ها حالش خوب شد .  تا میتونست با ت...
8 بهمن 1392

پیامهای تبریک تولد 5سالگی ( 6 بهمن 92)

  عزیز دل مادر پیامهای تبریک تولدتو  مینویسم . وقتی بخونی حتما حس خوبی پیدا میکنی  . الهام جون : سلام آقا امیرمحمدجون ، میدونم الآن شاید لالا کرده باشی ، میام یواشکی بوست میکنمو زودتر زودتر تولدتو تبریک میگم پسر خوش تیپه ...   ساعت 22:44   تاریخ 92/11/02  ماریا جون ( همکار مامانی) : امیرمحمد جان تولدت مبارک ... الهی در زیر سایه پدر و مادر همیشه سالم و تندرست باشی عزیزم ... تاریخ 92/11/04 ***ماریا جون زحمت کشید و عکس زیر را هم طراحی کرد و برام ایمیل فرستاد .*** ***خیلی ممنونم دوست و همکار خوبم ***     ...
7 بهمن 1392

تولد 5 سالگی امیرمحمدم با تم باب اسفنجی

       ............ امروز   6 بهمن   تولد یکی یدونه خونه ماست ........          جشن تولد با تم باب اسفنجی در تعطیلات 22 بهمن برگزار میشود .    دیشب به همراه بابایی ، امیرمحمد و به شهر جادویی بردیم و حسابی بازی کرد . بعد از شهر بازی به کافه رستوران نفار رفتیم و شام خوردیم .    موقع شام از امیرمحمد پرسیدم امشب که شب تولد چه آرزویی داری ؟  اول جوابهای الکی اولکی خنده دار بهمون داد . خیلی جدی بهش گفتم جوابهای الکی نده چه آرزویی برای من و بابایی و خودت داری ؟ راستشو بگو؟    با لبخند جواب د...
6 بهمن 1392

جشن تولد مهدکودکی

   امسال تو مهدکودک جشن تولد بچه های متولد زمستان پنجشنبه 26 دی برگزار شد . کو    بعد از تولد بابایی و امیرمحمد اومدن اداره دنبالم و سه تایی راهی تهران شدیم چون  شنبه شب که شب ولادت پیامبر بود ، نامزدی فرناز جون برگزار می شد .  از طرف مهد کودک  به  امیرمحمد یه آلبوم عکس 50 برگ کادو دادند .    کوزه ای که تو عکس میبینید و امیرمحمد تو مهدکودک روشو رنگ و نقاشی کرد . و روی کوزه هم یه گردنبند که با گل رس درست کرد و توی سیم پیچید و مهره ها رو خودش رنگ کرد . از بچه های کلاسشون ارشیا ،پارسا و درسا و سوژا هم متولد زمستان هستند که در عکس زیر میبینید .  عکس شمع فوت کنون  ...
30 دی 1392

آخر هفته با عمو همت و خاله جون فهیمه

   مدتها بود که پسرم از عمو همت قول گرفته بود تا هر وقت از تهران اومدن یک شب خونه ما پیش امیرمحمد بخوابن . خیلی کم پیش بیاد خونه ما بخوابن بدلیل اینکه بابابزرگ (پدر مامانی) بسیار حساس هستند و به شدت دوست دارن که همه بچه ها در منزل ایشون سکونت داشته باشند .    بالاخره طلسم شکست و شب جمعه عمو همت و خاله جون فهیمه اومدن . امیرمحمد هم کلی ذوق و شوق . عمو همت و برد تو اتاقش و باهاش بازی کرد . موقع خواب هم گفت مامانی عمو همت و خاله جون فهیمه تو اتاق من بخوابن . به من کمک کرد تا براشون رختخواب بذاریم . مامانی من هم روی ملافه خودم میخوابم . ( به تشکش میگه  ملافه ) . چند تا از وسایل تو اتاقشو جابجا کردم که بتونم رختخوا...
20 دی 1392

روزهای تعطیل ما

    امیرمحمد تو اتاقش در حال بازی با سگا و بازی سونیک  . میگم  امیرمحمد در چه مرحله ای از بازی هستی ؟ میگه مرحله آب زلاب ؟  چی ؟ آب زلاب که خیلی خطرناک ...  مامانی حواسمو پرت نکن!!! سونیک میفته تو آب زلاب و جونشو از دست میده ... امیرمحمد جان اون مواد مذاب پسرم ... با خنده  جواب میده آها آره همونی که شما میگی مواد مذاب ... آب زلال یه چیز دیگه است .... اشتباهی گفتم ...       صبح یه روز تعطیل . بابایی برای امیرمحمد کتابی که از مهد کودک فرستاده  بودند و  خوند . کتابش شعر و رنگ آمیزی بود . امیرمحمد گفت مامانی نقاشیهارو با هم رنگ کنیم ؟ گفتم باشه . مدادرنگی...
7 دی 1392

شب یلدا

کاردستی مهدکودک امیرمحمد خان برای شب یلدا       روز آخر هر ماه برای من تو اداره روز شلوغ و پرکاریه .ساعت دو و نیم از اداره خارج شدم . ساعت سه وقت دکتر داشتم . تا برسم خونه ساعت 4 شد . همانطور که در پست قبلی گفته بودم خونه مادرجون دعوت داشتیم . بابایی و امیرمحمد از ساعت 2 به خونه مادرجون رفتند . وقتی رسیدم خونه سریع دست بکار شدم چون برای خونه مامانم کیک و ... درست کرده بودم گفتم تبعیض قائل نشم . این بود که دست بکار شدم و یک کیک شیفون واقعا فوق العاده تو مایکروفر درست کردم . دستورشو از سایت    http://jelle.blogfa.com   (آشپزخانه الهام )  گرفتم . یک کیک با دستور پخت راحت و  با...
2 دی 1392

پیشواز شب یلدا

در آغاز زمستان هرگز زمستانی مباد بهار آرزوهایتان   … زمستان و پاییز ندارد … نباشید ، چهار ستون بدنم میلرزد !    امسال دو  شب یلدا داریم . جمعه شب منزل عزیز دعوت شدیم و شنبه شب منزل مادرجون . برای اینکه در مهمونی جفت بابابزرگها باشیم جمعه شب به منزل عزیز و آقاجون رفتیم . مهمونیمون 6 نفره بود . 3 نفر ما به همراه عزیز و بابابزرگ و دایی جون بهمن . کدبانوگری کردم . برنجک ، کنجد عسلی ، ژله انار و کیک کدو حلوایی درست کردم و به خونه عزیز بردیم . چه حالی کردند ... دستور پخت کیک و از سایت http://hanichef.blogfa.com گرفتم . دستورهای آشپزی خوبی داره . حتما امتحان کنید .   در ...
30 آذر 1392