امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

عشق مامان و بابا

مقدمات رفتن به مدرسه و کلاس اول ابتدائی -1

      یکی از دغدغه های امسالم ثبت نام کلاس اول امیرمحمد بود . با وجود دوستهای خوبی که داشتم و با کلی تحقیق و تفحص مدرسه پیشرو  انتخاب شد . یه روز با بابایی و امیرمحمد به مدرسه رفتیم تا فضای اونجا رو ببینیم . با استقبال خوب آقای عابدی مدیریت مدرسه روبرو شدیم . بعد از صحبتهای اولیه آقای عابدی از اهداف مدرسه و کارهایی که در طول سال تحصیلی برای دانش آموزان  انجام میشود برامون توضیح دادند . در ابن بین هم امیرمحمد مشغول بازی دومینو شده بود .    بعد از پایان صحبت به پیشنهاد آقای عابدی از کل فضای مدرسه بازدید کردیم . کارگران مشغول کار بودند و در حال رنگ آمیزی ساختمان . در داخل  حیاط  امیر...
22 مرداد 1394

دریاچه الندان کیاسر

     جمعه 16 مرداد به پیشنهاد عمه جون مهناز و امیرآقا راهی دریاچه الندان کیاسر شدیم . حدود ساعت 9 راه افتادیم . مادرجون و ایلیا هم با ما راهی شدند . امیرمحمد و ایلیا تو ماشین یهویی بینشون شکراب شد.  نفهمیدیم علتش چی بود ظاهرا ایلیا به امیرمحمد گفت:   به جهنم    و امیرمحمد هم بهش برخورد ، چون هی میگفت ایلیا به من فحش داده .        تو جاده با عمه جون مهناز و امیرآقا که با الهام جون و عمو مجتبی و علی آقا بودند قرار گذاشتیم و همو دیدم و همگی راهی الندان شدیم .همونجا امیرمحمد و ایلیا با هم آشتی کردند . از قائمشهر حدود یک ساعت و نیم تو راه بودیم تا به م...
18 مرداد 1394

تابستان و دریا

      هوا به شدت گرم شده و این روزها هیچی بیشتر از  شنا و آ ب بازی به بچه ها  حال نمیده این شد که جمعه 2 مرداد راهی دریای بابلسر شدیم . مادر جون و بابابزرگ با ماشین ما اومدند و عمه جون خدیجه و ایلیا هم با هاناجون و عمه جون بهناز اومدند . امسال اولین بار بود که خودم به دریا میرفتم . اما بابایی و امیرمحمد تو خرداد ماه که من درگیر امتحان بودم چند بار دریا رفتند .     جمعه ما زودتر به بابلسر رسیدیم . به پارکینگ 5 رفتیم . دریا خیلی خیلی تمیز بود .   سالها بود که دریا رو اینقدر تمیز ندیده بودم . از طرفی خیلی هم خلوت بود .&n...
5 مرداد 1394

تعطیلات عید فطروکتالان ونمرود ومیورد

   برای تعطیلات 3 روزه عید فطر قرار بود با خاله جون فهیمه و خونوادش به همدان بریم ولی بخاطر بیماری  عمو همت همگی باز به فیروزکوه و کتالان رفتیم تا همگی در کنار هم باشیم .      بعد از ظهر جمعه  برای هواخوری همگی رفتیم نمرود . امیرمحمد با فرناز جون و فرنوش جون مشغول بازی بدمینتون شد .   چند تا عکس هم با فیگورهای قشنگ گرفت . تو آب رودخونه هم رفتند ولی آب به شدت سرد بود و امیرمحمد حاضر نشد کفشهاشو دربیاره .   عمو اشکان هم کباب گوشت خوشمزه ای برامون درست کرد و حسابی خوردیم . یعنی عالی بود ... بعد از نمرود من و امیرمحمد به خ...
30 تير 1394

ماه رمضان و شبهای قدر

     تعطیلات ماه رمضان یعنی 17 و 18 و 19 تیر به کتالان رفتیم . عمو همت و خاله جون فهیمه شب بیست و یکم ماه رمضان در مسجد کتالان افطاری میدادند . از اداره که اومدم خونه راهی شدیم دایی جون بهمن هم با ما اومد . حدود ساعت 6 به مسجد رسیدیم .  امیرمحمد دو تا دوست به اسمهای علیرضا و محمد طاها پیدا کرد و با اونها مشغول شد . مراسم بسیار باشکوه بود و همگی روزه داران  برای شفای عمو همت دعا خوندند . امیتیس جون هم این چند روز کتالان بود و با امیرمحمد بازی میکردند . عمو همت چون جلسه شیمی درمانی داشت به افطار نرسید و  روز بعد با عمو اشکان به فیروزکوه اومد و ما هم به دیدنش رفتیم .    امیرمحمد...
20 تير 1394

تولد 3 سالگی خانه شادی

   امسال هم مثل سال قبل امیرمحمد و برای تابستون تو خانه شادی ثبت نام کردیم . شنبه 6 تیر هم تولد سه سالگی خانه شادی با تم هالووین بود .         امیرمحمد هم گیر داده بود که حتما باید یه لباس یا ماسک ترسناک بپوشه البته بیشتر دوست داشت شکل اسکلت باشه . در هر حال کل قائمشهر و زیر و رو کردیم تا تونستیم یه ماسک ترسناک براش پیدا کنیم هر چند اصلا موافق این کار نبودم .      روز جشن بابایی  امیرمحمد و به خانه شادی رسوند . سال گذشته جشن تو حیاط خانه شادی بود و بعدش بچه ها با خانم مربیها به شهر جادویی رفتند . ولی امسال جشن داخل ساختمان و با حضور مامانها و بچه ها و خانم مربیها ب...
8 تير 1394

اردو آمادگی - پارک جوارم

   پنجشنبه 21 خرداد 94 یک روز بعد از جشن فارغ التحصیلی آمادگی ، آخرین اردوی جهان کودک در سال تحصیلی 93/94 برگزار میشد . خودم اصلا نمیتونستم با امیرمحمد برم . تصمصم گرفتیم از هانا جون خواهش کنیم که با امیرمحمد بره اردو ولی متأسفانه هانا جون هم به امبرمحمد جواب منفی داد و البته من هم که نمیخواستم ناراحتی پسر کوچولوم و ببینم هر جوری بود از اداره مرخصی گرفتم تا امیرمحمد برای آخرین بار با دوستهای آمادگیش تفریح کنه و بهش خوش بگذره . چهارشنبه بعد از جشن آمادگی رفتیم خرید و کلی خوراکی خوشمزه خریدیم . برای نهار روز بعد کتلت و همبرگر درست کردم . صبح هم بابایی ما رو ایستگاه قطار رسوند . حرکت با قطار به مقصد امامزاده عبدالحق زیرآب بود . بعد از...
25 خرداد 1394

جشن فارغ التحصیلی آمادگی

        چهارشنبه 20 خرداد به جشن فارغ التحصیلی امیرمحمد در مقطع آمادگی دعوت شدیم . مراسم از ساعت 3 الی 6 بعد از ظهر در سالن کانون بود . متأسفانه همان روز امتحان پایگاه داده پیشرفته داشتم اونم ساعت 4 بعدازظهر . بابایی و امیرمحمد به جشن رفتند و من هم راهی دانشگاه شدم و به امیرمحمد قول دادم بعد امتحان خودم و به سالن برسونم.  جشن خیلی  قشنگی بود عمو موسیقی و خاله پری اومده بودند برای بچه ها آهنگ میذاشتن اونا بپر بپر میکردند و میرقصیدند .    تو برنامه هایی که بچه ها اجرا کردند ، امیرمحمد عضو گروه موسیقی بود و با دوستهاش بلز زدند .  همچنین عضو گروه نمایش بود . نمایش گل...
23 خرداد 1394

تعطیلات نیمه خرداد و کتالان

  از اونجایی که یکشنبه 17 خرداد امتحان داشتم، تعطیلات 3 روزه خرداد هم امیرمحمد و بابایی به کتالان رفتند و من تنها موندم با درس و جزوه و کتاب و مقاله و تحقیق و ...       خوبیش برای امیرمحمد این بود که خاله جون فهیمه و عمو همت و فرناز جون و فرنوش جون هم فیروزکوه بودند و البته برای من هم خاطرجمعی بود که به امیرمحمد خیلی خوش میگذره و البته همینطور هم بود .   با بابابزرگ و بابایی به پارک فیروزکوه رفتند . این چند روزی که اونجا بودند امیرمحمد شبها خونه خاله جون فهیمه پیش فرنوش جون میخوابید. وقتی امیرمحمد با کارگردانی  فرناز و فرنوش  به ننه آقا تبدیل میشه ... ...
17 خرداد 1394

کتالان بدون مامانی

    این روزها بدجوری درگیر کارهای اداره هستم . وقتی هم میرسم خونه اصلا انرژی برای درس خوندن ندارم . تنها وقتی که دارم آخر هفته است . از طرفی تابستان نزدیک شده و عزیز و بابابزرگ هم راهی کتالان شدند . بابایی هم برای اینکه بتونم درس بخونم با امیرمحمد آخر هفته رفتند کتالان .  ظهر پنجشنبه 7 خرداد راهی کتالان شدند . وقتی از اداره به خونه رسیدم با دیدن خونه خالی بدجوری دلم گرفت .   به موبایل بابایی زنگ زدم و با امیرمحمد صحبت کردم . بهش گفتم خیلی دلم براش تنگ شده . بهم جواب داد خوب با ما میومدی ... خودت گفتی میخواهی درس بخونی و نمیتونی بیایی !!!!  عصر روز جمعه برگشتند . امیرمحمد برام ...
10 خرداد 1394