امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

عشق مامان و بابا

عکسهای آتلیه

  شب عروسی الهام جون قبل از رفتن به سالن ، با بابایی و امیرمحمد به آتلیه رفتیم . امیرمحمد خیلی آقا بود و با عکاس هم خیلی خوب همکاری کرد.عکسهامون چند روز قبل ازجشن تولد امیرمحمد حاضر شد . این هم چند تا از عکسهای گل پسرخوشگل ما. البته ژستهایی که در کنار مامانی و بابایی گرفته یه چیز دیگه است. قدشو قربون بره مادر... هیکلشو قربون بره مادر... اخمشو  قربون بره مادر... ژستشو قربون بره مادر... ************************* ساعتها  برایم معنا ندارند . من  بی تو  با سال نوری لحظه هایم را میگذرانم ... ************************* ...
12 اسفند 1393

عشقوله های فرنوش جون و امیرمحمد

    قرار بود بابایی برای یه سفر کاری چند روزی بره اصفهان . مثل دفعه قبل تصمیم گرفتیم که فرنوش جونی چند روز بیاد پیش ما تا من و امیرمحمد تنها نباشیم . اجازه فرنوش و از باباش گرفتیم و فرنوش بعد از تولد دو هفته پیش ما موند و چقدر هم با وجود فرنوش بهمون خوش گذشت .   امیرمحمد تو اون دو هفته یه خط درمیون میرفت آمادگی . بیشتر با فرنوش سرگرم بود . فرنوش جون هم که الهی خاله فداش بشه میونه خیلی خوبی با امیرمحمد داره . خیلی دل به دلش میده و حسابی با هم تفریح میکنند . برای امیرمحمد ساندویچ مخصوص خودشو درست میکنه که امیرمحمد خیلی دوست داره . سیب زمینی آب پز با کره مخلوط شده داخل نون باگت قرار داده و روش پنیر پیتزا ریخته و به مدت 1...
10 اسفند 1393

سفر یهویی به تهران

       بابابزرگ چند وقتیه که متاسفانه مشکل قلبش جدی شده . قبل از جشن تولد امیرمحمد دکتر بهش گفته بود که باید بستری بشه ولی بابابزرگ موکول کرد به بعد از جشن تولد . بابابزرگ و عزیز به تهران رفتند و بابابزرگ به توصیه پزشکشون در بیمارستان بهمن بستری شدند . فرنوش جونی بعد از تولد به تهران نرفت و پیش ما موند و حسابی هم اسباب خوشحالی امیرمحمد و فراهم کرد . آخر هفته تصمیم گرفتیم بدون خبر قبلی به تهران بریم . آخر وقت پنجشنبه بعد از ساعت اداری همگی راهی تهران شدیم . نهار به رستوران نمرود رفتیم و جاتون خالی یه نهار حسابی خوردیم . امیرمحمد بیشتر از همه از سس سالاد خوشش اومد و با سالادش خورد . آخه امیرمحمد سالاد نمیخوره . البته ت...
4 اسفند 1393

حاشیه های جشن تولد

       روزی که قرار بود فرنوش جون از تهران بیاد به آقای بزرگی(راننده سرویس ) گفتم تا امیرمحمد و به خونه عزیز ببره .  خودم هم از اداره رفتم اونجا . بابایی ساعت 2 به امیرمحمد زنگ زد و گفت بیام دنبالت با هم بریم خونه؟ امیرمحمد هم جواب داد : بابایی فرنوش هنوز نیومده منتظرشم . فرنوشی حدود ساعت 4 اومد . امیرمحمد هم که در پوست خود نمیگنجید . غروب امیرمحمد گفت مامانی  میشه فردا آمادگی نرم   حدود  ساعت 7 گفتم امیرمحمد حاضر شو بریم خونه . جواب داد: مامانی هنوز شام نخوردیم .    وقتی هم که بابایی اومد به بابایی گفت میشه شب همینجا بخوابیم   همه اینها به عشق فرنوش ...
29 بهمن 1393

جشن تولد 6 سالگی امیرمحمد با تم انگری بردز

     از سالهای قبل انگاری تاریخ جشن مهمونی  تولد امیرمحمد برای تعطیلات 22 بهمن ثابت شده . امسال هم روز پنجشنبه 23 بهمن از ساعت 6 مهمونی تولد شروع شد . تم تولد به درخواست امیرمحمد انگری بردز انتخاب شد . البته اول دوست داشت که لاک پشت نینجا باشه ولی نمیدونم چی شد که نظرش عوض شد . به مهمونهای راه دورمون کارت دعوتو از طریق وایبر ارسال کردیم و به مهمونهای نزدیک هم حضوری رساندیم.       فرنوش جون عزیز خاله از روز یکشنبه از تهران اومد قائمشهر خونه عزیز . از عصر روز سه شنبه هم اومد خونه ما کمک خاله جونش . امیرمحمد هم با وجود فرنوش جون  در پوست خودش نمیگنجید .     تقریب...
27 بهمن 1393

جشن تولد 6 سالگی در جهان کودک

    امسال تو آمادگی جشن تولد بچه های متولد زمستان پنجشنبه 16 بهمن برگزار شد . به امیرمحمد و دوستهاش خیلی خوش گذشت . به گفته امیرمحمد دخترهای کلاسشون حسابی رقصیدند و البته بیشتر از همه سوژا . پسرها  هم فقط به دخترها خندیدند . امیرمحمد تو خونه برامون مثل سوژا رقصید.                                                              &nb...
18 بهمن 1393

پیامهای تبریک تولد 6 سالگی ( 6 بهمن 93)

عزیز دل مادر پیامهای تبریک تولدتو مثل سالهای قبل مینویسم . مطمئنم وقتی بخونی حس خوبی پیدا میکنی .  ************************************************************************ عمه جون مریم  :  تولد نی نی قشنگم پیشاپیش مبارک .    ساعت 12:55 تاریخ 93/11/01 فرناز جون و فرنوش جون:    تبریک تلفنی و صحبت با امیرمحمد     ساعت 20:30 تاریخ 93/11/05 فاطمه خانم  ( دختر همکار مامانی آقای بصیر ) : سلام . من چون خودم شب تولد رو بیشتر از روزش دوست دارم از الآن تولد امیرمحمد و تبریک میگم . انشاءالله زیر سایه پدر و مادرش 120 ساله بش...
7 بهمن 1393

6 بهمن 93

     از چند روز قبل از تولد به امیرمحمد قول داده بودیم ببریمش شهر بازی . موقع حاضر شدن امیرمحمد گفت مامانی یه خبر جدید ! فهبمه جون ( معلم موسیقی آمادگی ) به من گفت یه شهر بازی جدید افتتاح شده اسمش هم باب اسفنجیه . به مامانی وبابایی بگو ببرنت اونجا . خیلی قشنگه . مامانی میشه بریم اونجا ؟؟؟؟ بهش گفتم حالا یه روز دیگه اونجا هم میریم !! فهیمه جون از کجا میدونست که ما قرار بریم شهر بازی ؟ و این هم قیافه امیرمحمد     بعد از ظهر روز تولد به همراه بابایی و پسری رفتیم بابلسر. شهر بازی سی گل بسته بود و ساعت 7 باز میشد . رفتیم خرید . اول رفتیم فروشگاه خانه و کاشانه.  امیرمحمد برای خودش کلی خرید...
7 بهمن 1393

هورا امیرمحمد 6 ساله شد ...

مادرانه هایم را با تو آغاز کردم که بهترین فرشته همه دنیایم هستی. شش بهمن  87، روز زمستانیم  را بهار کردی با قدمهایی که بوی طراوت و زندگی می داد. امیرمحمدم  ، نورچشمم، پاره تنم... تو آمدی با لبخند شیرینت، باگرمای دلپذیرت، بانگاه بی نظیرت. چگونه برایت از شادیم بگویم؟ ازشوق دیدارت...از لحظه تولدت... توآمدی وبه زندگیمان رنگ تازه ای دادی...چونان رنگ گلهای بهشتی با عطری دلاویز وبه غایت مدهوش کننده... عظمت پروردگار رادرظرایف وجود دوست داشتنی ات می جوییم وخداراباتمام ذرات وجودمان می ستاییم... پسرم،عزیزترینم با تو بودن احساس قشنگی در من بوجود می‌آورد که به هیچ عنوان قادر به توصیفش نیستم. شنیدن...
6 بهمن 1393

زمستان و فیروزکوه

     هجدهم دی ماه خبردار شدیم یکی از آشناهامون فوت شدند و مراسم تشییع جنازه صبح روز جمعه در فیروزکوه  برگزار میشه . من چون شنبه امتحان شبکه های کامپیوتری پیشرفته داشتم نتونستم برم . بابایی هم لطف کرد برای اینکه من خوب درس بخونم امیرمحمد و با خودش برد . عمو همت و فرناز جون و عمو اشکان هم بودند . بعد از تشییع جنازه به رستوران نمرود رفتند و نهار خوردند . بعد از نهار هم به کتالان رفتند . بالای کوه رفتند و امیرمحمد با بابایی و عمو همت حسابی برف بازی کرد .     غروب وقتی برگشتند قائمشهر، امیرمحمد از خستگی هلاک بود . بابایی گفت کل راهو تو ماشین خوابیده بود . امیرمحمد گفت مامانی نهار تو رستور...
28 دی 1393