امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

عشق مامان و بابا

شب یلدا

کاردستی امیرمحمد در آمادگی برای شب یلدا شب یلدای امسال بعلت مصادف شدن با رحلت پیامبر و شهادت امام حسن مجتبی  مثل سالهای گذشته نبود . خونه مادرجون دعوت داشتیم . بعد از نهار بابایی امیرمحمد و به خونه مادرجون برد . عصر وقتی به خونه مادرجون رفتم به گفته اهل خانه متوجه شدم که امیرمحمد و ایلیا خیلی آقا بودند . یعنی یکسره یکیشون با موبایل و اون یکی هم با تبلت مشغول بازی بودند .   و البته این بود علت آقا بودنشون . وقتی هم که تبلت و از امیرمحمد گرفتم به قدری با ایلیا شیطنت کردند که به علت بی اعصابی دوباره بهش تبلت دادم تا آروم یه جا بشینه .خوب کم پیش میاد از این کارها بکنم . ولی اون شب واقعا لازم بود .  ...
10 دی 1393

ماجرای خرید تبلت

   بعد مدتها تصمیم گرفتم موبایل جدید بخرم . غروب پنجشنبه با بابایی و امیرمحمد پیاده رفتیم سمت پاساژ نسیم برای خرید . امیرمحمد از همون اول نق و نوق میکرد .    موقع خرید هم هی نق میزد . پس کی تموم میشه؟ دلم درد گرفته . حالم بده .     خیلی جدی بهش گفتم: تو مشکلت چیه ؟ با بغض جواب داد مشکل من تبلت ... برای من هم تبلت بخرین ... ( از قبل بهش قول داده بودیم که کادوی تولد براش تبلت بخریم . ) بهش گفتم مامان جان الان زوده خوب چند ماه دیگه برای تولدت میخریم . دوباره گفت خوب پس اقلا برام یه موبایل بخرین . گفتم پسرم موبایل که به درد شما نمیخوره . اصلا من موبایل خودم و بهت میدم . گفت من یه موبایلی م...
27 آبان 1393

روزمرگیهای امیرمحمد

   جدیدترین کاری که امیرمحمد برای مامانی انجام داد : با جزوه های درسی مامانی یه چیزی مثل پاکت درست کرد و به دیوار اتاق مامانی چسبوند و برای مامانی نامه و نقاشی توش گذاشت . ********************************************************** کارهای امیرمحمد تو خونه به کمک بابایی تو جای تخم بلدرچین و جای آتاری دستی گچ ریختند، بعد از خشک شدن از قالب خارج کردن و بعد هم امیرمحمد هر دو تا قالب گچی و با آبرنگ  رنگ کرد . محصول نهایی شکلهای زیر ... وقتی وسایل آشپزخانه اسباب بازی میشود این هم یه مدل دیگه از امیرمحمد ********************************************************** کاردستی ...
20 آبان 1393

محرم 93

        شنبه های هر هفته تو کلاس آمادگی برای بچه ها یه داستان تعریف میکنند . تکلیف بچه ها هم اینه که داستان و تو خونه برای والدینشون تعریف کنند تا والدین در دفتر داستان یادداشت کنند . داستان شهر فراموشی داستان شنبه 10 آبان بود که موضوعش در مورد  تنها گذاشتن امام حسین و یارانش از طرف مردم شهر کوفه بود. البته امیرمحمد کلا داستان و فراموش کرده بود .    یکشنبه 11 آبان مراسم عزاداری در جهان کودک برپا بود . امسال امیرمحمد و دوستهاش با کمک خانم مربیهای آمادگی زنجیرهای کاغذی درست کرده بودند . بعداز ظهر با امیرمحمد بیرون رفتم و براش طبل خریدم .    صبح روز تاسوعا امیرمحمد با بابایی راهی خ...
16 آبان 1393

امیرمحمد و دوستهای آمادگیش

7 مهر روز آتش نشانی - آمادگی جهان کودک   تو پاييز را دوست داری   و من همانند پاييز تو را   و چشمهایت که  رنگ پاييز  را به خود گرفته اند   16 مهر روز کودک - آمادگی جهان کودک پســـــرم   این خنده هایی که طعم عسل میدهند و قلب آسمان را آب میکنند ،   ای کاش همیشه در  چهره ات  باقی بمانند !   ...
8 آبان 1393

روزهای پاییزی مامانی با امیرمحمد

     روزهامون مثل همیشه است . امیرمحمد صبح ها میره آمادگی . بعد از تموم شدن کلاسش با سرویس میره خونه مادرجون ، بعد هم با بابایی میرن خونه . من حدود ساعت 3 میرسم خونه . وقتی میرسم امیرمحمد یا مشغول دیدن برنامه کودک ، یا درحال بازی با موبایل . تازه خودش بازی هم دانلود میکنه و آنلاین هم فیلمهای angri bird میبینه  .  چند وقت پیش بابایی بهم گفت خیلی مصرف حجم اینترنتمون بالا رفته مگه چی دانلود میکنی که اینقدر زود تموم میشه ؟ گفتم فایلهایی که میگیرم حجم زیادی نداره. کنجکاو شدیم که داستان چیه ؟ بــــــــــــــله متوجه شدیم آقای امیرمحمد خان بازی دانلود میکنه و ...    از اون به بعد بابایی قبل از اینکه گوشی به...
7 آبان 1393

عیدغدیر و مراسم باربرون و عروسی الهام جون

    عروسی الهام جون دخترعمه امیرمحمد  28 مهر ماه برگزار میشه  . بعد ازظهر روز عید غدیر قراربود خانواده داماد وسایل عروس خانم و بیارن منزلشون . عمه جون مهناز هم مارو به خونشون دعوت کرد. صبح روز عید با بابایی و امیرمحمد راهی ساری شدیم . از شب قبل با کمک امیرمحمد یکسری خوراکی شیرین  و خوشمزه آماده کردم تا به همراه کادوی عروسی برای الهام جون ببریم .    قبل از درست کردن کیک به امیرمحمد گفتم به نظرت خودمون کیک درست کنیم یا از بیرون بخریم ؟ جواب داد مامانی خودمون درست کنیم چون خانم مربی گفته کیکهای بیرون مواد نگهدارنده داره بهتر مامانها تو خونه کیک درست کنن !!!! من هم کمکت میکنم .     ای...
30 مهر 1393

عید قربان در کتالان

     بعدازظهر پنجشنبه 10 مهر راهی کتالان شدیم . شام خوردیم و بعد ازشام  امیرمحمد زود خواببد . خیلی خسته بود . صبح روز جمعه بعد ازخوردن صبحانه رفتیم فیروزکوه خونه خاله جون فهیمه . نون سنگگ داغ خریدیم و از خواب بیدارشون کردیم . دوباره اونجا هم صبحونه خوردیم . بعد بابایی و عمو همت و عمو اشکان به همراه امیرمحمد رفتند بیرون و حسابی دور زدند . امیرمحمد و به دو پارک بردند و حسابی باهاش بازی کردند .      شام عروسی برادرزاده عمو همت دعوت بودیم . قبل از رفتن به عروسی امیرمحمد تو ماشین خوابش برد . بعد هم که بیدارشد عنق بود . حتی بودن در کنار فرناز و فرنوش و امیتیس هم خوشحالش نکرد . مراسم کادو دادن خیلی طو...
15 مهر 1393

شروع سال تحصیلی (آمادگی)

    اواسط شهریور بعد از اینکه امیرمحمد لباس فرمشو پرو کرد ، برای خرید وسایل کلاس آمادگی اقدام کردیم . یه روز کیف و کتونی خریدیم . امیرمحمد کیفشو خودش انتخاب کرد . عکس روی کیفش  ماشینهای مک کوئین . رنگش هم همرنگ لباس فرم آمادگیش . لباس فرمش پیراهن و شلوار آبی رنگ که یقه پیراهنش ملوانیه سفید رنگ . کتونیشو من انتخاب کردم کتونی adidas آبی رنگ که با رنگ لباس فرم و کیفش جور جور . چند روز بعد هم لوارم التحریر و از کتابفروشی که هر سال جهان کودک معرفی میکنه خریدیم . با کمک امیرمحمد روی تمام لوازم التحریرش برچسب امیرمحمد و نصب  کردم . جشن شروع سال تحصیلی ساعت 10 تا 11  پنجشنبه 27 شهریور در جهان کودک برپا شد و امی...
4 مهر 1393