امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

عشق مامان و بابا

دیدار خاله شادونه

   یکشنبه 7 مهر جشن کودک و خانواده با حضور خاله شادونه در قائمشهر برگزار شد . البته بچه ها با مامانها بدون باباهاشون . من و امیرمحمد هم به این جشن رفتیم . تو سالن دو تا از مربیهای مهد کودک امیرمحمدو دیدیم . گفتم امیرمحمد خانم مربیهات هم با بچه هاشون اینجا هستند ...   جواب داد مامانی مربیهای من نیستند!!!!   مربیهای بچه های شیرخوار هستند.    ساعت شروع جشن 7 شب بود ولی خاله شادونه ساعت 7 و نیم اومد . امیرمحمد هم هی نق میزد چرا نمیاد چرا نمیاد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وقتی خاله شادونه اومد کلی ذوق کرد . در طول برنامه  حسابی  جیغهای بنفش کشید . یکسره در حال خوردن بود .     هم خو...
7 مهر 1392

شروع سال تحصیلی (پیش آمادگی )

  شنبه 30 شهریور جشن شروع سال تحصیلی جدید در مهد کودک جهان کودک بود . دو روز قبل با بابایی و امیرمحمد رفتیم وسایلی که مدیرشون لیست کرده بود و خریدیم . با کمک امیرمحمد روی همه وسایلش برچسب امیرمحمد زدیم .        امیرمحمد گفت خودش میخواد اسمشو رو برچسبها بنویسه ......       قربون دستهای کوچولوش برم .... شنبه ساعت 9 و نیم از اداره مرخصی گرفتم و به همراه بابایی و امیرمحمد به جشن رفتیم . جشن از ساعت 10تا 12 بود .دم در با استقبال گرم مربیها روبرو شدیم و به امیرمحمد هم یک کلاه کاغذی دادند .        امیرمحمد دوستهاشو پیدا کرد . ارسام...
1 مهر 1392

باز هم فرشته مهربون جایزه فرستاد

    امیرمحمد تقریبا از اوایل مرداد ماه به کلاس پیش آمادگی رفت تا با فضای کلاس جدید و مربیهای جدید آشنا بشه. بطور رسمی کلاسشون از مهرماه شروع میشه .  چون واقعا از پرسنل و مربیهای مهدکودک امیرمحمد راضی هستم ، ترجیح دادم دوره پیش آمادگی هم همونجا بگذرونه . اولین روزی که رفت تو کلاس جدید وقتی اومد خونه با آب و تاب برام تعریف کرد . مامانی امروز رفتم کلاس پیش آمادگی ... کلاسشون پایین . مژگان جون و عاطفه جون خانم مربی هستند . میدونی مامانی دیگه بزرگ شدم ...  وقتی رفتم اونجا عاطفه جون گفت به به چه پسر آقایی به کلاس ما خوش اومدی ... ازش پرسیدم دوستهات هم اومدند ؟ گفت : نه مامانی فقط من بزرگ شدم ، ارسام و یلدا و پارس...
7 شهريور 1392

مهمونی امیرمحمد و ایلیا

    شنبه 2 شهریور وقتی از اداره به خونه رسیدم و در آپارتمانو باز کردم امیرمحمد جونم در حالیکه طبق معمول همیشه دهنش میجنبید گفت مامانی سلام تولدت مبارک ....  آخ غش کردم .... ادامه داد:  بابایی برات یه کیک خرگوش خیلی خوشمزه خرید .... بعد هم دستمو گرفت برد سمت یخچال تا کیک و نشونم بده ...   دیدم چند قسمت  کیک جای انگشت هست ... گفتم خیلی قشنگه دستتون درد نکنه ... امیرمحمد چرا  بعضی جاهاش  سوراخ شده؟   جواب داد مامانی من انگشت زدم و خوردم ببینم خوشمزه هست یا نه  ........         ممنون از بابایی و پسر نازنینم .... ...
5 شهريور 1392

یک روز با امیرمحمد در اداره ...

   چند وقتی میشد که به امیرمحمد قول داده بودم ببرمش اداره . پنجشنبه 10 مرداد مصادف با 23 ماه مبارک رمضان چون ساعت کاری به نسبت روزهای دیگه کمتر بود (9:30  لغایت 12:230 )امیرمحمد و به اداره بردم . مثل همیشه صبح زود از خواب بیدار شد . براش املت درست کردم تا گرسنه نمونه ولی زیاد نخورد گفت مامانی فقط چایی بده بخورم که گلوم درد نگیره . با هم راهی اداره شدیم . با ماشین آقای حسینی رفتیم .  بعد هم خانم غفاری به ما ملحق شد . جواب سلام همکارهامو خیلی آروم و با اخم میداد. تو ورودی اداره چلچله های مهاجرو که با جوجه هاشون  لونه کردIه بودن نشونش دادم .  به اتاقم که رسیدیم فوری گفت مامانی اجازه میدی با کامپیوترت بازی کن...
11 مرداد 1392

حلول ماه رمضان مبارک

                           حلول ماه مبارک رمضان ماه عبادت و اطاعت، ماه تقویت روح و تثبیت ایمان ، ماه زدودن زنگار گناهان ازساحت دل و جان،ماه تعیین سرنوشت ،ماه رفتن به سوی بهشت،تبریک و تهنیت باد.                                                به جز حضور تو،  &nbs...
23 تير 1392

دریای بابلسر

  یکشنبه بعداز ظهر برای شنا ، با بابایی و امیرمحمد راهی دریای بابلسر شدیم . هوا بسیار گرم بود .به پارکینگ ۲ رفتیم .  امیرمحمد که دیگه برای خودش آقایی شده با ناراحتی از مامانی جداشد و به همراه بابایی و البته با پنگوئنش برای شنا رفت .   موقع جداشدن گفت : مامانی خداحافظ مواظب خودت باش یه وقت غرق نشی !!!!!!!!                 حسابی آب بازی کرد . هیچ ترسی از آب  نداره . با اینکه هوا گرم بود ولی به محض اینکه از آب میومد بیرون میلرزید و دوباره میرفت تو آب  ( آخه یه کوچولو چربی هم نداره کوچول بچه من ) . حتی شن بازی هم نکرد . بالاخره از آب خ...
27 خرداد 1392

باز هم کودکانه های امیرمحمد

   از مهم ترین علائق امیرمحمد خان کتاب خواندن و دیدن برنامه کودک چه تلویزیون چه CDچه DVD و عاشق حموم رفتن و آب بازیه  .  برنامه کودکهای  مورد علاقه اش باب اسفنجی و تام و جری و پلنگ صورتی و عصر یخبندان و ...  البته خودش میگه اسب یخبندان هر چی هم که براش توضیح میدیم اون عصر نه اسب باز هم اصرار داره که بگه اسب یخبندان .   عکس زیر موقع برگشت از خونه مادرجون . امیرمحمد چند تا از کتابهای ایلیا رو با خودش آورده تا بخونه . تو ماشین مشغول دیدن عکسهای مجله نوآموز شده .                 &...
20 ارديبهشت 1392

باز هم حرفهای آنچنانی ...

  پسر نازم :  چه دعايي کنمت بهتر ازين...؟ که خدا پنجره ي باز اتاقت باشد عشق محتاج نگاهت باشد عقل لبريز زبانت باشد و دلت وصل خدايت باشد....   ********************************************************   امیرمحمد کوچولوی من مریض شد. سرماخودگی توأم با گلودرد و سرفه های زیاد. چهارشنبه مرخصی گرفتم تا وقتی امیرمحمد از مهد میاد خودم در و براش بازکنم . هوا بارونی و خیلی خیلی سرد بود . چند لحظه قبل از رسیدن سرویس دم در رفتم تا موقع اومدن من و ببینه ولی هر چی منتظر شدم نرسیدن نگران شدم با راننده سرویس آقای بزرگی تماس گرفتم گفت تو خیابون تصادف شده و تو ترافیک موندند . بالاخره بعد از نیم ساعت تأخیر سرویس رسید درحالیکه...
6 ارديبهشت 1392